یادداشت سارا

سارا

سارا

1403/2/30

        «من استاد حرف زدن در سکوت‌ام! کل زندگی‌ام در سکوت حرف زده‌ام و در سکوت تراژدی‌های زیادی را با خودم زندگی کرده‌ام.»

وقتی اسم داستان روسی می‌آد، ناخودآگاه توی ذهنمون چندتا پیش‌فرض تیک می‌خوره: اسم‌های عجیب‌غریب و شخصیت‌های فراوون، روایت‌های طولانی و آدم‌هایی که خیلی زیاد حرف می‌زنن، خیلی زیاد. «نازنین» ولی کتاب متفاوتی بود از این نظر و تقریباً همه‌ی اون پیش‌فرض‌هایی که از داستان‌های روسی توی ذهنم داشتم رو زیر سؤال برد: توی این داستان، نه خبری از شخصیت‌های فراوون هست، نه آدم‌هایی با اسم‌های عجیب‌و‌غریب. حتی با یه داستان طولانی و حرف‌های تموم‌نشدنی هم سروکار نداریم؛ چون‌که داستان و مقدمه‌ی داستایوفسکی روی‌هم‌رفته ۷۴ صفحه‌ن. ما حتی دغدغه‌ی اسپویل شدن رو هم قرار نیست داشته باشیم و توی مقدمه و صفحه‌ی اول داستان، ماجرای خودکشی کردن شخصیت اصلی زن رو متوجه می‌شیم؛ همین موضوع بهمون این فرصت رو می‌ده که تمرکزمون رو بذاریم روی جزئیات ماجرا و علت اتفاق افتادنش.
داستان‌هایی که اسم شخصیت‌های اصلی‌شون رو هیچ‌وقت متوجه نمی‌شیم، یه جور دیگه‌ای جذابیت دارن برام. ما با روایت افراد همراه می‌شیم اون هم بدون دونستن هویت کامل راوی: یه جور ارتباط مستقیم و بی‌واسطه با روایت. «آدمی که اسم نداره، نامرئیه دیگه. اصلاً نیست.» (سه‌جلسه‌ی تراپی، نغمه ثمینی) شخصیت‌های داستان ما هم همین‌طور‌ن؛ البته نه برای ما، که برای هم.
«نازنین» به نظرم داستانِ «سکوت»ه. روایت آدمی که عاشق می‌شه، ولی سکوت می‌کنه و بزرگ‌ترین دروغی که به خودش می‌گه اینه که طرف مقابلش می‌تونه سکوتش رو بخونه و متوجه این علاقه بشه. ما با آدمی مواجه‌ایم که با خودش حرف می‌زنه، با معشوقه‌ش درددل می‌کنه، گذشته‌ش رو مرور می‌کنه، به آینده فکر می‌کنه و از پشیمونی‌ها و پریشونی‌هاش بهمون می‌گه و همه‌ی این‌ها رو فقط و فقط توی ذهنش انجام می‌ده. با روایت سیال‌ذهنی سروکار داریم که طی اون شخصیت اصلی ما سعی داره خاطرات و اتفاقاتی که افتاده‌ن رو مرور کنه تا علت خودکشی همسرش رو پیدا کنه. داستان ریتم تندی داره و این سرعت، تنش و اضطراب راوی و موقعیت رو بهمون منتقل می‌کنه.
داستایوفسکی توی مقدمه‌ی کتاب از این حرف می‌زنه که داستانش از لحاظ فرمی تاحدّی شبیه به داستان «آخرین روز یک محکوم» ویکتور هوگوئه. این ارتباط هم خیلی برام جالبه و امیدوارم بعد از خوندن کتاب هوگو بهتر درکش کنم. بااین‌حال، به نظرم رسید که توی خود داستان هم ارجاعاتی به کتاب هوگو هست: «معمولاً آدم در مواجهه با غمی سنگین یا بعد از یک توفان شدید روحی مدام می‌خواهد بخوابد. می‌گویند محکومان به اعدام شب آخر زندگی‌شان به خواب سنگینی می‌روند‌. همین‌طور هم باید باشد، قانون طبیعت است؛ وگرنه آدم توان تحمل سختی را نخواهد داشت.» (فصل دوم، صفحه‌ی ۶۵)
«نازنین» کتاب خوش‌خوانیه و نثر روونی داره. کوتاه هم هست و توی یک نشست خونده می‌شه. اقتباس‌های سینمایی زیادی هم ازش وجود داره که یکی‌شون فیلم روبرت برسون به اسم Une Femme Douce (1969)ه. دیدن اون فیلم هم می‌تونه تجربه‌ی خوبی باشه بعد از خوندن داستان. :)
      
471

39

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.