یادداشت امیرمحمد سالاروند
1403/11/6
نوشتههای داوری برای من یک جور شعرند؛ فضایی برایم میسازند و ذهنیتی را شکل میدهند و به شیوهی خودشان تأمل را ممکن میکنند. وقتی کتاب را میبندم نمیتوانم بگویم حرف اصلی نویسنده چه بوده -و شاید اصلاً حرف اصلیای ندارد، یا حرف اصلیاش آنقدر که خودش فکر میکند مهم نیست- اما این هست که من را با خودش برده این سو و آن سو و حالا من با کلمات او و به شکل او دارم فکر میکنم. داوری و چند تن دیگر از شاگردان فردید پیشتر از ادوارد سعید مشغول نقدِ فلسفی شرقشناسی شدند. نقد فنی و ادبایی و علمایی که سابقهای بسیار طولانیتر دارد. این سالها که میدیدم صدای سعید دارد در فضای دانشگاهی ما بلند میشود و همه نقد شرقشناسی را به او میرسانند متعجب میماندم که آخر نوشتههای داوری و آشوری که در دست است و خودشان هم دارند نفس میکشند؛ چطور این کارها را نمیبینید؟ حالا میبینم داوری خودش اصلاً چنین دردی ندارد و اتفاقاً ستایندهی سعید است و فکر میکند اگر کار سعید را پی میگرفتیم گفتگو با جهان توسعهیافته بسیار سادهتر میشد. داوری پی تأمل و تماشاست و نه پی خاطرهسازی یا ساختن تاریخی شخصی. اینکه در نود سالگی هم شیفتهی خاطرهسازی نشده و دست از تأمل برنداشته از عجایب است. «گسست تاریخی» را چندان ایدهی درخشانی نیافتم و اهمیتش را متوجه نشدم؛ احساسم این بود که روایتِ گسست اگر روایتِ غالب نباشد، روایتِ رایج است. اما ارتباط این «گسست تاریخی» با «شرقشناسی» برایم تازگی داشت. چند سال پیش نشر ماهی کتابی منتشر کرد به نام «دانش خطرناک» در ستایش از شرقشناسی و شرقشناسان و در رد کتاب سعید. کتاب به نظر من اهمیتی نداشت و اصلاً نمیفهمیدم چرا ترجمه شده اما به هر روی کموبیش در محافل علوم انسانی دیده و خوانده شد و بحثهایی حولش شکل گرفت. متعجب بودم که چنین کتابی را چرا جدی گرفتهاند و حالا که چنین است چرا درست و حسابی نقد نمیشود. داوری در این کتاب صفحاتی به این مهم پرداخته و شأن حقیقی «دانش خطرناک» را نشان داده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.