یادداشت سیدصالح
1401/11/23
3.7
66
فضای کتاب غم و تاریکی خاصی دارد، با این حال قشنگ است. یک نکته جالب این است که تناسخ شخصیت اول به حشره چیز عجیبی نبود. گویا در دنیایی که کافکا خلق کرده بود تناسخ چیز رایجی بوده، چون خانواده از تناسخ «گرگور سامسا» تعجب نمی کنند درحالیکه موضوع واقعا غیر منتظره ای از نظر خواننده می باشد. اطرافیان سامسا از این تغییر شکل صرفا ناراحت می شوند. انگار در دنیای داستان این تناسخ مشابه یک بیماری است که برای هرکسی ممکن است رخ دهد. خود من تا بخشی از کتاب دنبال علت این اتفاق عجیب مسخ بودم که بعد از چندین صفحه پیش بینی کردم که هیچ جای کتاب قرار نیست به علت این موضوع بپردازد بلکه وقایع بعد از این اتفاق است که اهمیت دارد... کتاب شخصیت های خاصی دارد که در خیلی از نقد ها رفتار شخصیت ها را به سبکی بازنگری و تحلیل کرده اند و هرکدام را نماد خاصی دانسته اند مثل حشره، خواهر، پدر، مادر، مهمان ها و... در ابتدا من هم کنجکاو بودم بدونم منظور کافکا از این شخصیت ها و رفتار ها چیست، ولی به قول عزیزی: «لزومی ندارد ما هر رمان را مطالعه می کنیم دنبال مفاهیم خاص و پند و اندرز های زیرمتن باشیم. می توان یک رمان را صرفا برای لذت بردن و همراه شدن با قلم نویسنده خواند. به طبع این مطالعه قطعا مفاهیم نهان رمان به خواننده منتقل خواهد شد، ولی لزومی نداره خواننده به جای همراهی شدن با قصه، دنبال مفاهیم پنهانی داستان باشد و خود را اصلا غرق دنیای داستان نکند.»
(0/1000)
1401/11/24
0