یادداشت علیرضا فراهانی
دیروز
اینگونه مینویسم که توماس هابز، از جمله فیلسوفانی است که انسان را در نخستین گام فلسفهاش، برهنه از هرگونه اخلاق و هنجار در نظر میگیرد. او معتقد است که اگر انسان را از قید قوانین، سنتها و نهادهای اجتماعی رها سازیم، آنچه باقی میماند موجودی است که تحت سلطهی میل به بقا و گریز از مرگ، بهسوی خشونت، سوءظن و ستیز کشیده میشود. وضعیتی که او آن را «وضع طبیعی» مینامد، جهانی است که در آن هر کس علیه هر کس است؛ جهانی بیقانون و بیامنیت که در آن زندگی انسان «تنها، تهی، زشت، جانورگونه و کوتاه» خواهد بود. این تصویر تاریک از طبیعت انسان، بازتابی است از تجربهی هابز در روزگار تلاطم سیاسی انگلستان، بهویژه جنگ داخلی. از منظر او، در نبود اقتدار بازدارنده، اعتماد بهطور ساختاری ناممکن است؛ زیرا هیچ تضمینی برای پایبندی دیگران به تعهدات خود وجود ندارد. بدینسان، بشر نه از سر شرارت، بلکه از سر عقلانیت، دچار خصومت و کشمکش میشود. مهم است بدانیم، در نگاه هابز، شر یا خشونت، جوهرهای ذاتی در انسان نیست، بلکه محصول معادلات عقلانیای است که در فقدان نهادهای تضمینکننده، تنها راه بقا را در پیشدستی بر دیگران میبیند. بدینترتیب، انسان در وضع طبیعی، همچون شطرنجبازی بیداور است که برای حفظ جان خود، ناگزیر از حرکتهای پیشگیرانه است. نکته مهم در تحلیل فلسفه هابز آن است که «وضع طبیعی» در نزد او نه یک واقعهی تاریخی بلکه مدلی نظری و فرضی است. هابز با وامگیری از روشهای هندسی و علمی، کوشید نشان دهد چرا عقل انسانی، ولو خودخواه، به سوی ایجاد نظم سیاسی حرکت میکند. در این معنا، فلسفه سیاسی او بیشتر از آنکه توصیفی باشد، تجویزی و راهبردی است. راه رهایی از آشوب طبیعی، از نظر هابز، در یک توافق جمعی نهفته است: انسانها با آگاهی از مخاطرات آزادی بیمهار، بخشی از اختیارات خود را به موجودی جمعی – یعنی «دولت» – واگذار میکنند تا در ازای آن، از صلح، امنیت و بقا برخوردار شوند. این توافق بنیادین، که به «قرارداد اجتماعی» شهرت یافته، جوهر اندیشهی سیاسی اوست. حاکم یا دولت در نگاه هابز، نه مخلوقی الاهی، بلکه محصول عقلانیت انسانی و ارادهی جمعی مردم است؛ او همچون لوحی است که مردم حق اعمال زور و قانونگذاری را بر آن نوشتهاند. این حاکم، که در کتاب «لویاتان» به شکل موجودی عظیمالجثه و شمایلوار تصویر میشود، تنها از آنرو مشروع است که امنیت همگان را تضمین کند. هابز به صراحت هشدار میدهد که تا زمانی که حاکم بتواند کارویژهی خود – یعنی حفاظت از جان و مال مردم – را انجام دهد، نافرمانی سیاسی توجیهناپذیر است. هرگونه شورش، در واقع بازگشت به وضع طبیعی و فروپاشی قرارداد است. این باور، نقطه عزیمت بسیاری از نظریات اقتدارگرایانه در قرون بعدی شد. اگرچه هابز خود سلطنت را شکل مطلوبتری از حکومت میدانست، اما اصل نظریهاش بر هر گونه ساختار حاکمیتی قابل تطبیق است، به شرط آنکه اقتدار و توان لازم برای اجرای قانون و جلوگیری از هرجومرج را دارا باشد. در این چارچوب، حاکم نه نمایندهی فرد یا طبقهای خاص، بلکه تجلی ارادهی جمعی برای فرار از جهنم طبیعی است. در فلسفه هابز، اخلاق و سیاست بهگونهای ساختاری در هم تنیدهاند. آنچه بهظاهر «اخلاقی» است – مانند پایبندی به قراردادها یا خودداری از خشونت – نه از حس نیکخواهی، بلکه از عقلانیتی ناشی میشود که امنیت را بهمثابه پیششرط زندگی مطلوب میبیند. در واقع، قانون طبیعی در اندیشهی او چیزی جز عقل عملی نیست که انسان را به صلح و همکاری دعوت میکند، مشروط بر آنکه دیگران نیز چنین کنند. در این رویکرد، عدالت مفهومی وابسته به قانون مدنی است، نه یک فضیلت مستقل. آنچه عادلانه یا ظالمانه است، تنها در بستر قرارداد جمعی معنا مییابد. خارج از آن، هیچ محک قطعی برای تعیین خوب و بد وجود ندارد؛ بلکه تنها توان و قدرت تعیینکننده است. هابز با طرد اخلاقیات مطلقگرا و تأکید بر واقعگرایی سیاسی، نوعی انسانشناسی عقلمحور را جایگزین آموزههای دینی و سنتی کرد. انسان در نزد او، موجودی حسابگر و خودمحور است، اما دقیقاً از همین عقلانیت است که امکان صلح و مدنیت پدید میآید. در نهایت، اخلاق برای هابز نه گزارهای متعالی، بلکه ابزاری برای مهار ترس و خشونت است؛ زبان مشترکی برای جلوگیری از جنگ همه با همه. بدینگونه، فلسفهی سیاسی هابز پیشزمینهای شد برای ظهور اندیشههای سکولار و دولتهای مدرن قانونمحور. اگر بخواهم بررسی معاصرانهای از فلسفه سیاسی هابز داشته باشم باید گفت، در سالهای اخیر، متفکران معاصر با نگاهی تازه به هابز، جنبهای کمتر دیدهشده از اندیشهاش را برجسته کردهاند: مسئولیت دولت در محافظت از حیات فیزیکی و زیستی مردم. از این منظر، هابز را میتوان از پیشگامان «سیاست زیستی» دانست؛ رویکردی که بر ادارهی بدنها، سلامت، خوراک و حیات انسانی توسط قدرت سیاسی تمرکز دارد. هابز در نوشتههایش به صراحت اعلام میکند که حاکم موظف است نهتنها از مرگ ناگهانی و خشونت جلوگیری کند، بلکه باید نیازهای اساسی زندگی مردم را نیز تأمین نماید. حکومتی که نتواند امنیت غذایی، بهداشت یا عدالت اقتصادی را تضمین کند، مشروعیت خود را از دست میدهد. در این خوانش، هابز را نه تنها نظریهپرداز امنیت، بلکه پیشفرضگذار دولت رفاه نیز میتوان قلمداد کرد. زیرا بقای فیزیکی، در اندیشهی او، حق بنیادین و مطلق انسان است. و این حق تنها زمانی تحقق مییابد که دولت بهعنوان نهاد مرکزی، مسئولیت مستقیم تأمین آن را بپذیرد. تأکید بر نیازهای زیستی انسان، هابز را از چهرهای صرفاً اقتدارطلب، به متفکری تبدیل میکند که دغدغهاش ساختارمندی عقلانی برای بقای جمعی است؛ نه استبداد، بلکه اقتداری معطوف به زندگی. باز هم باید اشاره داشت که اندیشههای توماس هابز همچنان در قلب منازعات نظری و سیاسی معاصر حضور دارند. در شرایط بحرانی – از پاندمیها تا تهدیدات تروریستی – بسیاری از دولتها برای حفظ نظم، به محدود کردن آزادیها روی میآورند. این گرایش به «هابزی شدن سیاست»، نشاندهندهی تأثیر پایدار نظریهی اوست: اول امنیت، سپس آزادی. اما همزمان، صدای منتقدانی نیز بلند است که میگویند فلسفه هابز تصویری ناقص و تقلیلگرا از انسان ارائه میدهد. او نقش عاطفه، همبستگی اجتماعی، فداکاری و انگیزههای اخلاقی را نادیده میگیرد؛ نیروهایی که بهویژه در جنبشهای دموکراتیک، انقلابی و حقوق بشری دیده میشوند. فلاسفهای چون رالز، هابرماس و سندل بر آناند که عدالت، گفتوگو، و کرامت انسانی مفاهیمیاند که فراتر از ترس و منفعت شخصیاند. جامعه سیاسی، در نظر آنان، باید فضایی برای شکوفایی فضیلتهای جمعی و مشارکت عمومی باشد؛ چیزی که در نظام بسته و اقتدارگرای هابز مجال بروز ندارد. در نهایت، هابز فیلسوف نظم است؛ نظمی که ریشه در ترس و عقلانیت دارد. اما سیاست مدرن، افزون بر نظم، در پی آزادی، معنا، مشارکت و عدالت نیز هست. بنابراین، اگرچه نظریه هابز برای تحلیل وضعیتهای اضطراری مفید است، اما برای طراحی آیندهای انسانیتر، باید آن را در کنار نظریههایی اخلاقمحورتر و مردمسالار قرار داد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.