یادداشت آمنه آزاد

        آخرین روزهای تابستان 1403 بود که خبری عجیب تیتر یک تمام رسانه‌های جهان شد؛ انفجار دسته‌جمعی پیجرها در لبنان! 
خبر آنقدر عجیب و هولناک بود که با حال جسمی‌ آن روزهایم، زیاد پیگیرش نشدم و فقط جسته و گریخته می‌شنیدم که جوانان حزب‌الله از ناحیه‌ی چشم و دست آسیب دیده‌اند؛ جنایتی دیگر از رژیم صهیونی.
ولی تصویری که فائضه غفارحدادی جلوی رویم گذاشت، تکانم داد. عمق فاجعه فراتر از تصورم بود. شوخی نیست مجروح شدن چند هزار نفر در یک لحظه، که پشت هر کدام داستانی است و خوف و رجایی و... 
غفارحدادی نشسته پای روایت زنانه‌ی 40 زن از مادران و همسران مجروحین حزب‌الله که برای درمان به ایران سفر کرده بودند. همه‌ی روایت‌ها نقطه‌ی مشترکی دارند که به هم شبیهشان کرده؛ محبوبی که مقابل دیدگان دلدارش در خون خود غلتیده، زنی که تکه‌های انگشت عزیزش را از روی زمین جمع کرده، مادری که دریایی از خون را در اتاق پسرش تمیز کرده و... 
ماجراها شبیهند اما دلت را که بگذاری کنار دل این زن‌ها، می‌توانی چهل بار از استرس و فشار روحی جان بدهی، چهل بار با دستان لرزان رانندگی کنی و خودت را به بیمارستان مملو از مجروح‌های یک‌شکل برسانی، چهل بار دعا کنی حداقل یکی از چشم‌های محبوبت ببیند...
و اما نقطه‌ی اشتراک دیگر، روحیه‌ی مقاوم و صبور و شاکر مجروحین و خانواده‌هایشان است، آنگاه که مادر به پسر می‌گوید پیش امام حسین روسفیدم کردی و مرد به زن می‌گوید خدا را شکر شرمنده‌ی اباالفضل العباس نیستم که من چشم داشته باشم و او...
دشواری مبارک را بخوانید و بیش از پیش برای نابودی رذل‌ترین و خبیث‌ترین موجودات عالم دعا کنید.
      
11

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.