یادداشت Milad Rezaie
2 روز پیش
«ژاک قضا و قدری و اربابش کتاب» عجیبه داستان از جایی که معلوم نیست کجاست، شروع میشه و جایی که باز معلوم نیست کجاست، تموم میشه. نه میدونیم کجا میخوان برن، نه میدونیم کارشون چیه و نه میدونیم از کجا دارن میان و آخر کتاب هم باز نمیدونم کجا رفتن و چی شدن (نویسنده سه تا پایان نوشته که خودمون انتخاب کنیم ازش) داستان آدم رو یاد دن کیشوت میندازه ولی نه ژاک، سانچو هستش نه اربابش دن کیشوت و نه نویسنده سروانتس حتی جایی به سروانتس تیکه هم میندازه نویسنده از حضور ما به عنوان خواننده آگاه هستش، هر چند صفحه ای باهامون شوخی میکنه و سربه سرمون میذاره
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.