یادداشت آناهیتا

        خواندن روایت اعتراف‌گونه‌ی نویسنده‌ای که ۶ بار خودکشی کرده و احتمالا بعد از نوشتن همین سطور به زندگی خود پایان داده است، عجیب، مرموز و متفاوت است.
این داستان قرار نیست پر از جملات قصار‌ و مفهوم‌های پیچیده‌ی فلسفی باشد؛
اعترافات بی پرده یک بازنده است که فقط باید به آن گوش فرادهیم، آدمی که یک عمر با نقاب زندگی کرده و با خودش هم بیگانه شده و حالا دارد با صداقت و بی‌پرده از سقوطش می‌گوید.
یوزوی صاف و صادق از آئوموری در تقابل با زندگی مدرن توکیو،  رذالت و منفعت طلبی مردمانش را برنتابید و زیر بار فشار این زندگی نامأنوس تکه تکه شد و به ناچار خود را از جامعه حذف کرد. یوزو گناهکار نبود، بی‌پناه بود. کسی که فقط به دنبال محبت و راه نجات بود، اما هرچه بیشتر دست دراز کرد، بیشتر به قعر کشیده شد.
و شاید یکی از مهم‌ترین چیزهایی که از کتاب یاد گرفتم این بود که چقدر نیاز داریم هوای یکدیگر را بیشتر داشته باشیم. پشت صورتک خنده‌ی آدم‌ها، دردشان را ببینیم؛ آدم‌هایی که زیر پوسته‌ی افسردگیشان در جنگ‌هایی که در درون خویش دارند یکسره می‌بازند و گاهی یک توجه کوچک می‌تواند نجات‌بخش باشد.
زوال بشری برای من یک تلنگر بود برای دقت بیشتر به آدم‌هایی که در کنار ما بی‌صدا دارند محو می‌شوند…
و راستش، چه چیزی می‌توانست زوال بشری را به این اندازه واقعی و دردناک تصویر کند، جز قلم کسی که خودش از زخمِ این زندگی به کلمات پناه آورده بود؟💔
      
41

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.