یادداشت ‌ سید امیرحسین هاشمی

زندگی واسیلی
        نفهمیدن یا نقد کردن؛ مسئله این است؟

0- اولین‌بار پس از ورودم به جهان مرور کتاب نوشتن، برای کتابی با این فاصلهٔ زمانی از وقتی که تمومش کردم، متن می‌نویسم. 
هم خوبی داره هم بدی.
خیلی جزئیاتِ کتاب رو یادم نیست، ولی بجاش الان با اعتدالِ بیشتری در مورد کتاب و وضعیتش حرف می‌زنم.

1- داستان در مورد زندگیِ پدر واسیلی است.
همین؛ اما اینجا "قلمِ آندری‌یِف" موضوعیت پیدا می‌کند. داستان پیرنگ شگفت‌انگیزی ندارد. تعلیق یا شوک هم ندارد. روایتِ تلخی دارد، شرحِ ماوقع دلهره‌آوری دارد، اما داستان ندارد. روایت، فراز و فرود دارد، اما هالیوودی نیست؛ با پدر واسیلی باید زندگی کنیم.  باید "پدر واسیلی بود" با همه سختی‌هایش. همان سختی‌ها و تاریکی‌هایی که در اولین صفحات کتاب، به روشن‌ترین شکلِ ممکن چشم را کور می‌کند.

2- آندری‌یِف جهان را تاریک می‌بیند. نه تنها تاریک می‌بیند، بلکه تاریک روایت می‌کند. هم تصاویر تاریک است(یعنی واقعا المان‌های کِدِر و سیاه زیاد دارد)، هم روایت و موقعیت اصلا شادان نیست. 
توصیفات کتاب از طبیعت، برای من یکی اصلا شفاف و روشن نبود. همیشه طبیعت در ادبیات، نماد طراوت و حالِ خوب است. ولی در جهانِ آندری‌یف، طبیعت نیز به آن چیزی تبدیل می‌شود که نویسنده می‌خواهد، عنصری در راستای انتقال جهان‌بینیِ بدبینِ آندری‌یِف. 
روایتِ لئونید آندری‌یِف همین است، عناصر را به خدمت می‌گیرد، برای انتقال حس و با این حس استدلال می‌کند و تو را قانع. غیرمعمول است، اما برای من گرفت. یعنی به خیالِ خودم جهانِ این نویسندۀ روس را فهمیده‌ام. 
حتی موضعِ سیاسی‌اش را فهمیده‌ام. به عنوان یک نویسندهٔ چپ‌گرا، از لحاظ سیاسی با بولشویک‌ها خیلی رفیق نبوده، برخلاف هم‌صحبتِ شهیرش، ماکسیم گورکی.
در آخر اون رِند جالب گفت(به زبان امروزی تبدیل می‌کنم):
اینی که خوندم، عجب کابوسی بود! 

3- این اثر، باعث بهت گورکی بوده است. همین تجلیل‌ها و سابقه‌ای که با آندری‌یِف داشتم، باعث شد انتظارم از این داستان خیلی بالا باشد، که البته محقق نشد.
یعنی آنگونه که باید، مانند «یادداشت‌های اینجانب» یا «یکی بود، یکی نبود» محقور و مجذوبِ قلمِ آندری‌یِف نشدم.
البته احتمال داره در مرتبه دوم خواندن متن، به برداشت‌هایی برسم که الان بهشون نرسیدم. بازم می‌گم، یه علتی که فهمیدم آندری‌یِف، لااقل برای من یکی، نویسنده قابل اعتنایی است، این است که تحقیقا هر داستانی که ازش خوانده‌ام، دوباره رفته تو لیستِ «می‌خواهم بخوانم»ها، این یعنی درگیر شدم با متن. یه سوال: آیا یک متنِ ادبیِ خوب کاری غیر از ایجاد «درگیری» برای خواننده‌اش دارد؟ نه والا!

4- یک نقد دارم به متن که تحقیقا هیچ راهی نیست که حالِ دلم باهاش خوب بشه.البته شاید تو بسترِ تاریخیِ متن، همچین تصویری از یک بچۀ معلول رواج داشته و آندری‌یِف بر اساس عرف و برداشتِ عمومیِ دوران خودش و به صورت مفروض، از یک فرزند معلول در خانواده، تصویر یک هیولا ساخته؛ اما مگر ادبیات چیزی بغیر از این است که از تاریخ خود باید جلوتر باشد و نشان بدهد انسان به دنبال چیست؟ فقط یه چیزی رو شفاف کنم، من برای ادبیات که خط‌کش و شاقول طراحی نمی‌کنم(اصلا من کی باشم!)، دارم می‌گم به تجربه دیدم که آثار بزرگ ادبی در بسیاری اوقات حاملِ معانی ترقی‌خواهانه هستند و علیه انگاره‌های فرهنگیِ ناصواب، قد علم کرده اند.
اصلا بجز این، باشد اثرِ ما حاملِ نگاه پیشرو نیست، نباید که آغشته به برداشت‌های ناصحیح از قشری از جامعه باشد.
خلاصه انقدر از این تصویر آندری‌یِف از یک بچۀ معلول در خانواده، به مثابه هیولا و عذاب، بَدَم میاد که حد یقف نداره؛ اما این مورد رو هم نمی‌تونم ندید بگیرم که همین بچه به بهترین نحو ممکن مسئولیت خود در درام و روایتِ داستان را ایفا می‌کند. 
یه ستاره برای این تصویر عجیب از یک «انسان»؛ پر!
نیم ستاره هم کم برای بازخوانی...

 ¿_ یه سوالِ عجیب و شاید مسخره:
"باید فهمید و نقد کرد، یا باید نقد کرد و فهمید؟" 
تقدم و تاخر با کدومه؟ 


جالب بود با فاصله این متن رو نوشتم.
چرا باید عجله داشته باشیم همیشه؟ 

ترمز!
      
33

46

(0/1000)

نظرات

ممنون ، مرور خوبی بود👌👌👌🪻🪻🪻
1

1

و تشکر🙏 

0