یادداشت مهرداد احمدنژاد
4 روز پیش
آرمسترانگ که از مهمترین فلاسفهی تحلیلی است در این کتاب وعدهای جذاب و ناآشنا(البته در سنت تحلیلی) به خوانندگان میدهد: برخوردی نظاممند با متافیزیک تحلیلی. رهیافتی که معمولا در سنت تحلیلی غریب و ناآشناست و شاید تنها چند تن از مهمترین و شاخصترین فیلسوفان میتوانند وعدهی نظامی یکپارچه بدهند. بنابراین کتاب از این جهت ویژه است و ارزش خواندن دارد. این اثر مقدماتی نیست و البته شاید مهمترین اثر آرمسترانگ هم نباشد(به گفتهی خودش و دیگران) اما سبک و شیوهی متفاوت و آموزندهای دارد. البته همین شیوه گاهی باعث میشود که از جزئیات موضوع جا بمانیم و نیازمند مطالعات تکمیلی باشیم اما در نهایت برای یک خوانندهی نسبتا حرفهای در موضوع به هیچ وجه زننده نیست. دو نگاه به پژوهشهای نظاممند و کلنگر وجود دارد: یکی پیشینی و دیگری پسینی است؛ اما نه پیشینی و پسینی در معنای رایج فلسفی. منظور این است که فیلسوف پس از تلاش و کوشش و خلق اثر در حوزههای مختلف و نظریهپردازی در گوشهگوشهی فلسفه دست به نظام سازی میزند یا پیش از آن و بدون درگیر شدن با جزئیات فنی و تخصصی؛ کاملا شکمی و بر اساس اوهام شبهفلسفی. آمسترانگ پس از سالها درگیری با موضوعات مختلف دست به نگارش این اثر زده، بنابراین شاهد آن نظامسازی بیدر و پیکر و فاقد اصول نیستیم. نگارنده خود را در چارچوب طبیعتگرایی و فیزیکالیسم محدود کرده و البته بجز چند مورد خاص خیلی هم حاصل کار توی ذوق نمیزند و آدم را به فیزیکالیسم متدولوژیک(در برابر فیزیکالیسم آنتولوژیک) امیدوار نگه میدارد. حتی در فصل آخر که دربارهی ذهن است مهمترین موانع پیش روی نظریاتش، روبروی فیزیکالیسم هم ایستادهاند اما او آنها را انکار نمیکند و همچنان امیدوارانه سعی میکند برای حلشان تلاش کند. کتاب ۱۶ فصل دارد که تقریبا همهی سرفصلهای مهم متافیزیک تحلیلی را پوشش میدهد اما میتوان گفت اوضاع امور و صادقسازها از مهمترین مفاهیم این کتاب هستند و البته آرمسترانگ در این دو زمینه(به علاوه قوانین طبیعت) صاحبنظر و مکتبدار است. مفاهیمی که نخ تسبیح سایر مفاهیماند و در اکثر موضوعات برای ترجیح یک موضع بر موضع دیگر از آنها بهرهگیری میشود. برخی از فصلهای کتاب دشوارند و بدون ذکر مقدمات و تشریح آنها اصل موضوع را پیش کشیده و برخی فصول دیگر از ابتداییترین و سادهترین مقدمات آغاز کرده است. این یکدست نبودن البته نقطه ضعف کتاب است اما برای اثری که هدف آموزشی ندارد قابل پذیرش است. مهمترین کارکرد این کتاب این است که انگارههای رایج اما «صرفا تاریخی» دربارهی فلسفه تحلیلی را میزداید و نشان میدهد که فلسفه تحلیلی اکنون از ربع قرن استیلای پوزیتیویسم منطقی و فلسفه زبان عرفی(و نیز در ادامه، رویکردهای سمانتیک) فاصله گرفته و بیش از هر زمان دیگری متافیزیکی است. گفتنیها دربارهی این کتاب بسیارند؛ از بنیادی بودن «اوضاع امور» و نفی بنیادی بودن کلیها، مقابله با استعدادگرایی(دیسپوزیشنالیسم) که پس از پاتنم و کریپکی جانی دوباره گرفته، نگاهی جدید و مبتنی بر اوضاع امور عام که با الهام از راسل سعی میکند مسئلهی حدود و فقدانها را حل کند، تا برخورد ارسطویی(در برابر افلاطونی) با هویتهای انتزاعی ریاضی همگی از ویژگیهای خاص و شاخص این کتاباند. اما برای رعایت اختصار ناچاریم به همین میزان بسنده کنیم. در یک کلام، این کتاب شایستگی این را دارد که درسهایی دربارهی فلسفهورزی از آن بیاموزیم، هرچند که موضوع مستقیم و صریح آن متافلسفه نباشد.
(0/1000)
نظرات
3 روز پیش
والا در ورودی مدخل استنفورد متافیزیک دوبار نوشته که اینکه بگیم متافیزیک چیه خیلی دشواره :) چیزای سخت از آدم میخواید :) شاید این تعریف بد نباشه: بخشی از فلسفه که به واقعیت و ساختارهای بنیادی واقعیت میپردازد. مثلا بحث از این چیزها در حوزهی متافیزیکه: وجود، جوهر، ماهیت، علت، رابطه، ویژگی، ضرورت و امکان، زمان و مکان، مرکب و بسیط و ... @Behrooz1383
0
مهرداد احمدنژاد
4 روز پیش
2