یادداشت پیمان قیصری
1402/10/18
4.2
17
داستان جایی شروع میشه که یک زن و مرد توی خونهی خودشون هستند، جیسون و دنیلا، و پسر ۱۴-۱۵ سالهشون چارلی در حال نقاشی کشیدن. هر دو احساس خوشبختی میکنند اما گاهی هم حسرتی ته ذهنشون پیدا میشه. حسرت چی؟ موقعی که با هم ازدواج کردند جیسون فیزیکدان قابلی بود و شاید اگر درگیر خانواده نمیشد یکی از بزرگترین دانشمندان جهان میشد و حتی شاید میتونست نوبل بگیره، و همین شرایط برای دنیلا هم بود منتهی در رشتهی نقاشی، شاید اگه درگیر خانواده نمیشد نقاش بزرگی میشد. جیسون برای شرکت توی جشن موفقیت یک دوست از خونه به مقصد باری خارج میشه اما در راه برگشت به خونه توسط شخصی در واقع ربوده میشه، به جای ناشناسی منتقل و مادهای بهش تزریق میشه و بیهوش میشه وقتی به هوش میاد در جایی هست که نمیدونه کجاست و هیچکس رو نمیشناسه.... ه داستان ریتم خوب و سریعی داره، ایدهی کتاب جذابه و نسبتا مهیج دنبال میشه. دلم میخواد فیلمش ساخته بشه (اگه شده من خبر ندارم) و تصویری ببینمش. ه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.