یادداشت رضا صادقیان
1403/11/18
قهرمانِ داستان مردی است خانوادهدوست که زندگیِ کاری و شخصیاش دستخوشِ روزمرگی شده است. او که کودکیِ سختی را پشتسر گذاشته، اکنون دلواپسِ آیندۀ دخترانش است، و به همین خاطر با نوعی اضطرابِ وجودی دستبهگریبان است. در میانۀ داستان، اتفاقِ اسفناکی پیشِ چشمِ مرد رخ میدهد که او را با یک دوراهی روبهرو میکند: یا باید دست به عملی اخلاقی بزند و وجدانِ خود را آسوده سازد یا بیاعتنایی پیشه کند و ثباتِ زندگیِ خود و خانوادهاش را بر هم نزند. «فرلانگ از خودش پرسید آیا زندهبودن، بدونِ آنکه آدمها به همدیگر کمک کنند، ارزشی دارد؟ آیا ممکن است که آدم سالها و دههها و تمامِ عمر به زندگی ادامه بدهد بدون آنکه حتی یک بار برایِ مقابله با آنچه زندگی رویارویش قرار میدهد شهامتِ کافی داشته باشد و باز هم بتواند اسمِ خودش را مسیحی بگذارد و تویِ آینه به خودش نگاه کند؟» (ص۱۱۶)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.