یادداشت عطیه هراتی مطلق
1401/8/10
مرا با خودت ببر با گرداندن قفسی توسط سربازان در بازار بغداد که مردی درون آن قفس محبوس است آغاز میشود؛ شروعی محکم، قوی و جذاب. با تلاش برای کشف شخصیت مرد محبوس در قفس ادامه می یابد، با شروع داستانی عاشقانه خواندنی تر میشود و با روایت گوشه هایی از زندگی ابن الرضا اوج میگیرد. اتفاقات و آدم های رمان بدون وقفه میروند و می آیند و داستان بدون هیچ سکته و توقفی جلو میرود و خواننده را تا باز شدن یک به یک گره های داستان همراهی میکند. این روزها اگرچه اقبال خوبی در نویسندگان و ناشران برای تولید آثاری در حوزه ادبیات دینی ایجاد شده است، اما همچنان کار خوب، فاخر و با قوت کم است و فرق بسیاری است به ارائه گزارش تاریخی با کمی رنگ و لعاب به اسم رمان دینی و ارائه رمان با تمام مولفه های هنری و دینی و از آن مهمتر فرق است بین سواستفاده از آدمها و باورهای مقدس در خلق آثار داستانی کم مایه و موهن و استفاده درست، حرفه ای و متقن از این اعتبارات. مرا با خودت ببر، خواننده را با خود خواهد برد و برای ساعاتی مهمان بغداد، بازار، کاخ، سیاهچال، خانه های گلی و شخصیت های شناخته شده تاریخی خواهید شد: ابن زیات، ابن ابی داود، ابن سکیت و در صدر آنها امام جواد علیه السلام. نویسنده حرفه ای حتی تقدیمیه کتابش نیز حرفه ای خواهد بود. مظفر سالاری کتابش را به زبان حق گو و آخرین ساعت از زندگی ابن سکیت یار باوفای امام جواد تقدیم کرده است. مرد محبوس در قفس ابتدای داستان، زندانی ق 163 انتهای داستان است و در شامه من بوی میخک و زعفران عطاری ابن خالد پیچیده است و نمیدانم چرا زمزمه میکنم: سینه ام دکان عطاری ست دردت چیست؟...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.