یادداشت علی باقری

علی باقری

علی باقری

1404/7/2 - 11:25

ناطور دشت،
        ناطور دشت، شاهکاری که هر نوجوانی باید قبل از هجده سالگی آترا بخواند؛اگر فیلم بود به نظر من اینگونه بود که : 
فیلم با نمایی از یک مدرسه‌ی شبانه‌روزی آغاز می‌شود؛ سالن‌های سرد، راهروهای پر از قفل و کمدهای فلزی. نور صبحگاهی از پنجره‌های بلند به داخل می‌تابد، ولی هوای فضا سنگین و خفه‌کننده است.
هولدن، پسری قدبلند با نگاه لجوج، از جمع هم‌کلاسی‌ها فاصله می‌گیرد. دوربین روی چهره‌اش زوم می‌کند؛ چشم هایش پر از لجاجت و استقلال طلبی است،اما پشت همین نگاه ها تنهایی عمیقی خوابیده است.
از همین نقطه سفرش آغاز می‌شود: از دیوارهای بسته‌ی مدرسه تا خیابان‌های روشن و پرهیاهوی شهر.
فیلم مدام میان دو حس در نوسان است؛ گاهی پرنور و زنده، گاهی با یک برش ناگهانی تاریک، درست مثل روان بی‌قرار یک نوجوان.
اما در لحظه‌هایی که کنار فی‌بی می‌نشیند، همه چیز تغییر می‌کند. رنگ‌ها گرم می‌شوند، موسیقی نرم‌تر می‌شود، و هولدن برای چند دقیقه از لجاجت جدا می‌شود و شبیه یک برادر بزرگ، متشخص و آرام به‌نظر می‌آید.

و در پایان، وقتی پرده‌ی آخر روی صورت او بسته می‌شود، ما با یک سکوت باز و مبهم تنها می‌مانیم. نه پایان قطعی، نه سقوط کامل؛ بلکه دریچه‌ای به سردرگمی، جایی که کارگردان صندلی را به سمت تماشاگر می‌چرخاند و می‌گوید: «حالا تو ادامه‌اش را بساز.»
      
245

31

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.