یادداشت لونآ-مِه گونِ دربار
1404/1/22
۲۲ فروردین ۱۴۰۳ مجموعه مه زاد هم بعد از یک سال تموم شد. هیچوقت دلم نمیخواست تمومش کنم، تنها چیزی که الان برای گفتن دارم اینه که... من تغییر کردم. فکر نمیکنم دیگه آدمی بشم که قبل از خوندنش بودم، فکر نمیکنم دیگه اون آدم رو بشناسم. راستش قلبم شکسته:) نمیتونم توصیفش کنم و بگم چه احساسی دارم. همزمان شاد ترین و غمگین ترین پایان دنیا بود و احساس میکنم ویرانگر درون من رو از هم پاشونده، همون کاری که با وین کرد؟ وین. وین.وین :) بعد از کلسیر دوست داشتنی ترین و مورد علاقه ترین شخصیت برای من وین بود. مهم نیست چه اتفاقی بیوفته، وین تا ابد قهرمان منه تو نمیتونی نظرمو عوض کنی. کلسیر بهم یاد داد وقتی همه چیز نابود شده لبخند بزنم، بهم یاد داد که اون امیده و کسی که ″امید″ باشه رو با هیچی نمیشه کشت، نه با نیزه و نه با خنجر. کلسیر بهم یاد داد که چطور روی پای خودم بایستم و حتی وقتی از درون باور ندارم که یک قهرمانم، برای بقیه یک قهرمان باشم. چطور همه چیز رو مدیریت کنم و از خودم چیزی بسازم که شکست ناپذیره، مهم نیست از درون چقدر شکستنی شدم. مهم نیست اگه فکر میکنم اون قهرمانی نیستم که باید باشم:) و وین بهم یاد داد چطور اعتماد کنم ولی زنده بمونم... چطور قوی باشم، چطور نزدیک کسایی بمونم که بهم نیاز دارن. چطور سرگذشت دردناکم رو به نقطه قوتم تبدیل کنم. راستش فکر میکنم قراره تا ابد بخشی از وجودم رو توی این کتاب جا بذارم، بخشی از وجودم متعلق به مِه باقی میمونه. همون مِهی که از بین خاکستر بالا میاد و من رو در بر میگیره و بهم قدرت میده، من رو پنهان میکنه و از من محافظت میکنه. یک جورایی تک تک شخصیتا رو با عمق وجودم درک کردم و الان که همه چیز تموم شده من خالی ام، انگار همه چیزو از دست دادم. اما هنوزم این کتاب توی قلب من ادامه داره و هنوزم اونا پیش منن. سندرسون به طرز بی رحمانه ای دقیقا میدونه داره چیکار میکنه، اگه میتونستم برای این دنیا یک خدا انتخاب کنم قطعا اونو انتخاب میکردم، احتمالا زنده نمیموندم اما با وجود کار های وحشتناکی که ازش بر میاد بهش اعتماد دارم. (هرچند هیچوقت قرار نیست ببخشمش.) به امید روزی که قهرمان دوران رو پیدا کنیم، به امید مِه که میبینه و میشنوه، به امید وین، الند، سیزد، اسپوک و دوباره... به امید کلسیر، نجات یافته هتسین که من رو نجات داد...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.