یادداشت محمدقائم خانی

جشن همگانی
        .
داستان چهارم این مجموعه با عنوان «دختر رز»، مربوط به یک‌طراح دکور است که به‌ خواست ادارۀ اماکن یا نهاد مرتبط دیگر جلب شده، و مورد بازجویی پلیس قرار می‌گیرد تا شاید مأموران بتوانند ردی از دختری به‌نام «شاخ نبات» پیدا کنند. خود این‌داستان هم ابعاد زیادی دارد و می‌تواند از جهات گوناگون، مورد ارزیابی و نقد قرار بگیرد. اما آن‌چه که قرار است در نوشتۀ حاضر مورد توجه واقع شود، نوع برخورد نویسنده با مفهوم «زیبایی» از خلال این‌روایت است. 
داستانی که طراح برای پلیس تعریف می‌کند، از ملال شروع می‌شود. ملال نسبت به طرح‌های تکراری و بی‌روح زمانه و بریده از آن زیبایی که روح شرقی ما به آن عادت کرده است. از تصمیم برای شکستن این‌تکرار و درانداختن طرحی نو، برای فرار از کلیشۀ تقلید و روزمرگی. از خستگی ناشی از شکست مقاومتش در برابر طراحی لباس شب یا سرویس طلا، که فقط به اضطرار نیاز مالی، چندباری به آن تن داده است. طراح به‌دنبال زیبایی می‌گردد، اما نه زیبایی فرمی محض، که صرفاً با تغییری جزئی در دکور ایجاد شود. فرمی که بعد از گذر چندصباحی، خود به تکرار بیفتد و جذابیت و تازگی‌اش را از دست بدهد. او به‌دنبال زیبایی متفاوت اما اصیل است. او می‌خواهد هم اصیل باشد، هم متفاوت. تفاوت برای او هدف کار نیست، نتیجه رو کردن به اصالت است. او می‌خواهد میان نقش‌های متعدد و شلوغ روزگار، طرح آشنا با درون ما را بیابد. می‌خواهد کاری بکند از جنس کار بهزاد، یا قدیمی‌تر، مینیاتورهایی که زنان را از پشت پرده زنده و درخشان نشان می‌دهند، کاری که بوی ما را بدهد. نه هوی‌متال امروزی، و حتی سنت‌گرایانه که خود خواسته‌ای امروزی و تقلیدی است. جستجوی خود و گشتن به دنبال هویت، محور فهم کنش طراح داستان است، اما جستجویی زیبایی‌شناسانه. بازگشت به سنت برای او، از منظری زیبایی‌شناسانه دنبال می‌شود، نه سیاسی یا معرفتی. او نمی‌خواهد موضع اجتماعی خود را در قبال سنت معلوم کند، و نمی‌خواهد به باورهایی سنتی برسد، بلکه می‌خواهد در کار تخصصی خود، که همان توجه به «زیبایی» است، سنت را احیا کند و روحی بر کارهای خویش بدمد.
      
1

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.