یادداشت Fa

Fa

2 روز پیش

برخورد تمدن ها سر آسانسوری در پیاتزا ویتوریو
        یکی از بیشترین چیزهایی که در رابطه با این کتاب برام جالب بود، این بود که هر فصل روایتی از دیدگاه نفرات مختلف درباره‌ی یه موضوع مشترک بود. خوندن اون حجم از تفکرات‌ و داستان‌های متفاوت، از فرهنگ‌ها و آدم‌های مختلف، برام خیلی جالب بود.
چند جا توی داستان بود که باعث شد به یک سری چیزها خیلی فکر کنم و یکیش حد تعلقی بود که پرویز [شخصیت ایرانیِ داستان] به شهرش داشت. نمی‌تونستم درک کنم چه حسی داره که انقدر به کشور و محل زندگیت حس تعلق داشته باشی.
داستان در حدی هست که بشه در یکی دو نشست خوندش، اما باز برای من خیلی داستان متوسط و معمولی‌ای بود.

"امروز صبح اقبال ازم پرسید فرق بین آدم مداراگر و نژادپرست را می‌دانم یا نه. من گفتم آدم‌های نژادپرست با بقیه درگیرند چون فکر می‌کنند از آن‌ها سَرند."
"او مثل شعری از خیام است؛ یک عمر زمان می‌برد تا معنایش را بفهمی و تازه آن‌وقت است که قلبت به جهان باز می‌شود و اشک، گونه‌های سردت را گرم می‌کند."
"ترجمه مثل سفری دریایی است، از کرانه‌ای به کرانه‌ی دیگر. گاهی احساس می‌کنم قاچاقچی‌ام. با محموله‌ی کلمات، فکرها، تصاویر و استعارات از مرز بین زبان‌ها رد می‌شوم."
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.