یادداشت فاطمه سادات امامی
1404/7/2 - 00:53
تابستان همان سال: از مجموعه داستانهایی بود که هی دلم میخواد زیر جملاتش خط بکشم. تصویر و شخصیت پردازی خیلی پررنگی داشت. انگار یه گوشه صحنه داستان ها وایسادم و دارم میبینم خورشیدو و عاشور و سیفو چطور روزگار کارگری رو سر میکنن و با رکود بعد سال ۳۲ کنار میان. اینکه تقوایی کارگردان بوده شاید باعث این تصویری نوشتن بود. توی داستان آخر کتاب[ تابستان همان سال] جایی راوی میگه: آخرهای تابستان دیگر خسته شده بودیم، از تابستان هم خسته شده بودیم. راستش اینجاها تابستان پنج ششماهی طول میکشد، بعدش همیشه پاییز است. تا تابستان دیگر همیشه پاییز است. پایان🪴 ۱ ۷ ۰۴ پ.ن: اولین اثر از تقوایی بود که خوندم و انصافا چه قلمی داشت...حیف که... #چند_از_چند ۱۳از۵۰
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.