یادداشت
1400/4/16
4.2
245
بخشی از کتاب: [داشت نفس آخر را میکشید. چه خرخری میکرد. من نفهمیدم چه جوری نفسهای اول را کشیده بود.شهر لوط شده. اگر من نخست وزیر بشوم همهی وزرا را میگذارم زن. بعد میروم مسکو پناهنده میشوم چون دیگر مملکت از دست رفته. اینقدر نخند ایازخان. تو عمو صابری؟ موهای سرت هم که نخنما شده. پس امیدت کجاست؟ من در همان زیرزمین میمانم. بالاخره یک روز... جلو خانهی خدا بوسیدمت. جلو خانهی خدا بوسیدمت. مردهها هرجور دلشان بخواهد میخوابند. آدم از این سر ناودان برود بالا، از پشت بام بیاید بیرون، دراز و بینور، مثل جمشید؟ نه، چه کار دارم. بگذار دست و پام را زنجیر کنند. حتما برایم خوب است.] . جنون، برادرکشی، فقدان، عشق، زن و تمام آنچه که نیست، شعر، خلأ، سرما، درختان خشک، برف، چترهای نجات، نیروهای شوروی، ساختار قدرت، شکاف، سنت، بازار، پدر و تمام آنچه که هست، تاوان، تنهایی، فرار، استمرار درد، شکستن، پوسیدن، ماسیدن./
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.