یادداشت دریا
1404/6/19
یادداشت سال ۱۴۰۱: "ما دوباره زنده میشویم در علفها، در گلها، در ترانهها." مترجمش توی مقدمهش نوشته شاید فکر کنیم این همه سال از جنگ گذشته، خوندن کتابایی راجعبه جنگ جهانی دیگه جذابیتی نداره ولی این کتاب جالبیش اینجاست که جانبدارانه نوشته نشده و سختیهایی که هر دو طرف جنگ کشیدهن رو دیده. هرچند من معتقدم کتابای جنگجهانی از جذابترین کتابها هستند، با قسمت دوم حرفش موافقم. ورنر فنیگ، پسر کوچولوی نابغهای توی خانهی کودکان، ماریلور لوبلان دختر کوچولوی نابینایی که با پدرش زندگی میکنه. آدما چجوری فکر میکنن؟ چجوری تغییر میکنن؟ چی باعث میشه ما جسارت انجام دادن کاری که میدونیم درسته رو نداشته باشیم؟ چی باعث میشه یه سری سرباز، نسبت به آدمای دیگه رفتارای ناشایستی نشون بدن فقط چون مافوقشون ازشون خواسته؟ چی توی وجود آدمای شجاع و جسور دوروبرمونه؟ اونایی که همرنگ جماعت نمیشن، اونایی که کار متفاوتی انجام میدن، اونایی که توی تاریکترین روزا، میشن نوری که به بقیه امید میده... چقدر طول میکشه، چقدر میشه تحمل کرد، توی ذهن کلنجار رفت، فکر کرد به اینکه من که میدونستم کار درست چیه، چرا انجامش ندادم. چقدر طول میکشه تا بالاخره تصمیم بگیریم اون کارو انجام بدیم یا یواش یواش همرنگ محیط شدنو بپذیریم و بهش عادت کنیم؟ این کتاب درمورد جنگ جهانی دوم نوشته شده ولی من فکر میکنم موقعیتا، تصمیمگیریا، آدما، نورها، بیشباهت به وضع فعلی ما نیستن. این کتاب شخصیتپردازی کرده. چیزی که همهی ما آدما هستیم. ما سیاه یا سفید نیستیم. همهمون طیفهایی از خاکستری هستیم. یه نقطه از زندگیمون ممکنه رو به سیاهی بره، یه نقطهش رو به سفیدی. برای همینه که نمیشه آدما رو درست قضاوت کرد. چون قضاوتمون فقط راجعبه اون قسمت کوچیکیه که ازش دیدیم. این کتاب از اوناییه که خیلی عزیزن، که مدتها با شخصیتهاشون زندگی میکنم و عزادارشونم، از اونایی که پیشنهاد میکنم همه بخونن. این کتابو باید همه بخونن. پ.ن: برای اولین بار از نشر نیلوفر راضیم. امیدوارم رضایتم ادامهدار بشه. پ.ن ۲: واقعا دوست داشتم فیلم این کتاب ساخته بشه. کاملا فیلمش تو مغزم قابل دیدن بود موقع خوندن. پ.ن ۳: بعدا مینیسریالی ازش ساخته شد و دیدمش و قشنگ بود ولی نه به جذابیت کتاب.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.