یادداشت هانا خوشقدم

ویرانه های من ؛  جستارهایی درباره ی روان رنجور و آدم ها
        بسم‌الله 
می‌دانستم قرار است از نثر محمد طلوعی لذت ببرم، اما گمان نمی‌بردم اینقدر زیاد!
می‌دانستم کسی که جستارنویسی و روایت‌نویسی تدریس می‌کند احتمالا خودش کتاب درخوری نوشته؛ وقتی با سه تا کتاب جستار دیگر همزمان خواندمش, دیدم واقعا یک سر و گردن بالاتر است.

طلوعی جزو اولین‌ تاجران ادبی‌ای بوده که جستارنویسی را از آن ور آب‌ها، برای ادبیات ایران سوغات آوردند. احتمالا کشتی‌ای که روی عرشه‌اش ایستاده بوده، پرچمی با این عنوان داشته «شخصی‌ترین چیزها، عمومی‌ترین چیزها هستند/یونگ» 

کتاب را پراکنده خواندم. برایم مثل جعبه شیرینی‌ای بود که می‌خواستم سر فرصت و به حکم لذت، طعم هر ردیف را امتحان کنم. 
جستار اول را آخر از همه خواندم و تازه فهمیدم یک پیشگفتار و یادداشت غیر رسمی نویسنده‌ی  بوده.

ضمیر ظالم برایم از همه انسجام بیشتری داشت و از ساختار جستاری قوی‌تری پیروی می‌کرد. همه تمثیل‌ها بجا و به قاعده بودند. آنقدر که دلت می‌خواست با کفشدوزک پنج خال، از طبقه یازدهم تنهایی پر بزنی و بروی!
در خوانش دروازه بی دروازه پی بردم نویسنده ذاتا آدم کندی است؛ و این یعنی اگر تعریف جوانی در سرعت حیات و انجام کارهاست، اساسا هیچوقت جوان نبوده! همین کندی افکار و احساساتش به او اجازه می‌دهدکه بنویسد، توی غربت آشپزی کند، سفر برود و در ورزش‌های تک‌نفره قابل باشد.
پیاده‌روی بزرگ را قبلا در مجله ناداستان خوانده بودم. آنجا خوشم نیامد، اینجا هم. آنجا هم از اینهمه دیوارکشی یک مرد بین خودش و پدرش تعجب کردم، اینجا هم.
دستورالعمل اجاق را دوست داشتم چون رگ و ریشه شمالی دارم. چون فرهنگ و اصطلاحاتش برایم طعم حلوای دو رنگ لوزی و رشته خشکار می‌دهد.
طریق طاری شدن می‌توانست دلیلی برای این ادعای من باشد که هرکس ایران را دوست دارد و خودش را ایرانی می‌داند، از هویت دینی خالی نیست. نمی‌تواند باشد. تاریخ و جغرافیا و ژنوم و فرهنگش اجازه نمی‌دهد.
دربارنداز را که بخوانی، تا مدتها به یخچال خانه‌ای فکر می‌کنی که عکس تمام زوج‌های متارکه کرده‌ی فامیل روی آن چسبیده است. زوج‌هایی خندان و خوشبخت و زیبا.

      
16

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.