یادداشت ملیکا خوشنژاد
1402/1/4
بعد از خوندن از تراژدینویسهای بزرگ یونان، مواجهه با سنکا کمی سخت است چون هم میدانی خوب است، هم میدانی به پای آن بزرگان نمیرسد. ولی خب این سنکا بوده که روی نمایشنامهنویسهای قَدَر بعدی مثل شکسپیر تأثیر بهسزایی گذاشته و قطعاً آشنایی با شیوهٔ نگارش و سبکش بسیار روشنگر است. علاوهبراین، درنظرداشتن فیلسوف رواقی بودن سنکا پیش از مواجهه با آثارش ضروری است چون اندیشههای رواقی چنان با ظرافت در تاروپود آثار سنکا تنیده شده است که اگر از پیش دستکم آشنایی مختصری با اصول فلسفهٔ رواقی نداشته باشیم، متوجه زیباییها و البته مهارت سنکا در بیان هنرمندانهٔ اندیشههایش در خلال روایت نمایشی نخواهیم شد. زنان تروا «چون دودی پیچان، چون ابری فراروی آذرخش آن روح جانبخش میگریزد و آنی نمیپاید. باری، اکنون که هیچ هستی را ماندگاری نمیشاید و مرگ واپسین منزل هستیست که شتابان به دید میآید گو تا آنکس که چنگ در دامن حیات افکنده شور تمنا فروبنشاند و پیش تقدیر سر فرود آورد و آن که از ظلمت دروغین مرگ در هراس است گو جمله هول و تشویش به تنگنای گور سپارد که زودا زودا زمانی ظلمانی و شبی دهانگشوده فرومیکشاند ما را در ژرفایی نادیده و ناآزموده.» ماجرای زنان تروا رو پیش از این از زبان اوریپید عزیزم خوانده بودم و راستش را بگویم به چندین دلیل اوریپید را از همه لحاظ به سنکا ترجیح میدهم. اوریپید در نمایشنامهاش واقعاً به شرح آنچه پس از جنگ بر سر زنان میآید میپردازد و این کار را واقعاً از زبان زنان و از زوایهدید آنها انجام میدهد؛ درحالیکه زنان در نمایشنامهٔ سنکا حضور چندان پررنگی ندارند. کاساندرا که به کل حذف شده، هکوبه کمرنگ و ضعیف شده و آندروماخه و هلن گرچه حضور پررنگتری دارند، تسلیم و رضای رواقی چنان در آنها موج میزند که باعث میشود شخصیتهای چندان قویای بهنظر نرسند. اضافه شدن آگاممون و پوروس به روایت چندان منطقی ندارد و شخصیت آگاممنون تفاوت فاحشی با شخصیتی دارد که در آثار آیسخولوس و اوریپید دیده بودیم. بهطور کل شخصیتها در برابر زندگی و البته مرگ بسیار تسلیماند و حتی با آغوش باز به استقبال مرگ میروند؛ این روی گردانی از زندگی حتی در شخصیت خردسال نمایشنامه، آستیاناکس، پسر آندروماخه و هکتور، هم به چشم میخورد که البته ناشی از همان تفکرات رواقی سنکاست. بهشخصه چون تقدیرگرایی و سر تسلیم فرود آوردن در برابر وضع موجود و پذیرفتن بیچونچرای رواقی توی ذوقم میزند، این همه انفعال و پذیرش از سوی شخصیتها را دوست نداشتم. اما قسمتهای همسرایان بسیار زیبا و شاعرانهاند و در این قسمتها گویی خود سنکا مستقیماً با مخاطب ارتباط برقرار میکند. توئستس «بامدادان فلان را بر اریکهٔ قدرت میبینی و شامگاهان فروافتاده بر خاکش. پس بادا که کس به نیکبختی خود غره نباشد و بادا که آن فروافتاده از تخت نیز عنان به نومیدی نسپارد. چرا که نیک و بد درهمسرشتهاند و آن الههٔ گماشته بر بخت چرخ گردونه میگرداند و هیچچیز بر قرار خود نمیماند. باری، مهر و لطف خدایان چندان دیرپا نیست که کس به فردا دل ببندد. هشدار که آن چرخ میگردد و قرعهٔ نیکبختی به هر چرخش به نامی میافتد.» این نمایشنامه روایت یکی از غریبترین داستانهای اسطورهای است؛ روایت نفرین خاندان تانتالوس که بنیاد تبارشان بر فرزندکشی و فرزندخواری است. مضمون اصلی نمایشنامه را میتوان قدرت، انتقام و حسادتهای بهویژه خانوادگی دانست و البته اندیشههای انتقادی رواقی در نسبت با این مسائل که با ظرافت در تاروپود روایت و اعمال و گفتار شخصیتها تنیده شدهاند. راستش هولناکی این نمایشنامه که نهتنها به فرزندکشی بلکه به فرزندخواری مرتبط است در ظاهر چنان شدید مینماید که باعث تعجب است چرا سنکای رواقی این روایت خاص را انتخاب کرده است؛ من فکر میکنم اما میتوان به این عمل کشتن و خوردن بهصورت نمادین نگاه کرد. خود کشتن بهتنهایی میتواند بهمثابه بهتصویر کشیدن قدرت داشتن بر دیگری درنظرگرفته شود، اما وقتی دیگری را به معنای استعاری کلمه «میخوری» گویی از سوژه بودن ساقطش کردهای و صرفاً بهعنوان ابژهای درنظرش گرفتهای و این از سوژه انداختن دیگری اوج قدرت داشتن بر اوست. این نمایشنامه را از «زنان تروا» بیشتر دوست داشتم و بهنظرم سنکا هنرمندانهتر و ماهرانهتر و بدون آنکه چندان توی ذوق بزند از اندیشههای رواقیش بهعنوان نقدی بر تمایل انسان بر دستیابی به قدرت و چیرهشدن بر دیگری استفاده کرده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.