یادداشت غزل، دختر خوانده حافظ✨:)

        هرچقدر از علاقه ی خودم به شعر های استاد ابتهاج بگم کمه!
فقط میتونم بگم از استاد ابتهاج بخونین...موقع خوندن هر کدوم از شعر هاشون  با شعر ارتباط میگیرین...برای من که اینطور بود؛
مخصوصا یکی از شعرهاشون که خیلی به دلم نشست:
ارغوان !شاخه همخون جدا مانده من 
آسمان تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابی‌ست هوا؟
یا گرفته‌ست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است 
آسمانی به سرم نیست 
از بهاران خبرم نیست 
آنچه میبینم دیوارست
آه،این سخت سیاه
آن‌چنان نزدیک است 
که چو بر میکشم از سینه نفس 
نفسم را بر می‌گرداند 
ره چنان بسته که پرواز نگه 
در همین یک قدمی می ماند .
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست 
نفسم می‌گیرد 
که هوا هم اینجا زندانی ست .
هرچه با من اینجاست 
رنگ رخ باخته است 
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
اندرین گوشه خاموش فراموش شده 
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده 
یاد رنگینی در خاطر من 
گریه می انگیزد :
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست 
ارغوانم دارد می گرید 
چون دل من که چنین خون آلود 
هردم از دیده فرو می‌ریزد.
ارغوان!
این چه رازی‌ست که هربار بهار 
با عزای دل ما می آید 
که زمین هرسال از خون پرستوها رنگین است 
وین چنین بر جگر سوختگان 
داغ بر داغ می افزاید.
ارغوان،پنجه خونین زمین!
دامن صبح بگیر 
وز سواران خرامنده خورشید بپرس 
کی بر این دره غم میگذرند .
ارغوان ،خوشه خون!
بامدادان که کبوترها 
بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند 
جان گل رنگ مرا 
بر سر دست بگیر 
به تماشای گه پرواز ببر 
آه، بشتاب که همپروازان 
نگران غم همپروازند.
ارغوان ، بیرق گلگون بهار!
تو برافراشته باش 
شعر خونبار منی 
یاد رنگین رفیقانم را 
بر زبان داشته باش .
تو بخوان نغمه ناخوانده من 
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من !
      
163

26

(0/1000)

نظرات

Parya

Parya

1404/3/28

حیف که دیگه بین ما نیستن...
1

4