یادداشت گاهی متین
1403/9/24
آه. واقعا داستان عجیبی بود. این کتاب رو یه آقایی که خودش هم اومده بود کتابفروشی کتاب بخره بهم معرفی کرد. آشنا شدن با این کتاب اتفاقی بود اما عجیب. عجیب از این لحاظ که شخصیت پسر توی داستان دقیقا شبیه من و شخصیت دختری که اون موقع باهاش توی رابطه بودم... درگیرم کرد کتابه. خیلی درگیرم کرد. اصلا اول مادر اون دختر کتاب رو برای من دخترش خوند و گفت چقدر شبیه شما دوتاست... به قبل که فکر میکنم سرم سنگین میشه و بدنم بی قوت و بی رمق میشه. بگذریم از داستان بگم براتون: از یک لحاظ هایی واقعا دوستش داشتم. درگیرم کردم. احساساتم رو بر انگیخت. درگیر خاطراتم کرد. بهمم ریخت. گاهی اضطراب بهم داد. تب و سردرد عشق رو یادم انداخت. تک تک لحظه هاش رو جلوی چشمام تصویر میکرد. فقط مشکلم با یک قسمتی بود که هنوز نتونستم با اون مسئلهی فرهنگی کنار بیام. و یکجورایی حس عادی سازی و خوب کردن چهرهی اون اتفاق رو بهم میده که واقعا حس خوبی نیست. اما خب، چه میشه کرد؟ دنیاعه دیگه...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.