یادداشت sadra

sadra

sadra

1404/5/8

داستان از
        داستان از همون اول یه حال عجیبی داشت. نه اونقدر که بدونم قراره چی بشه، ولی اونقدری که دلم بخواد ادامه بدم. نه عاشقش بودم، نه خسته‌کننده بود، یه چیزی بین این دوتا. فقط می‌خواستم ببینم تهش قراره چی بشه.
هر چی جلوتر رفتم، حس کردم دارم از مرز واقعیت رد می‌شم. آدم‌ها، صداها، یادداشتا، همه‌شون یه جوری بودن که شک می‌کردی. ولی اون جایی که همه‌چی روشن شد... واقعاً نمی‌دونم چی بگم جز اینکه پشمام. نه از اینکه فقط شوکه شدم از اینکه دیدم همه‌چی از اول توی متن بوده ولی توجه نکردم.
داستان با اینکه مرموز بود، زور نمی‌زد عجیب باشه. همه‌چی به‌موقع اتفاق افتاد. آخرشم نه اینکه قانع‌کننده یا رضایت‌بخش باشه، بیشتر یه ضربه بود. یه جوری که تا چند دقیقه فقط خیره موندم به دیوار.
      
31

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.