یادداشت محمدقائم خانی

کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع)
        .



خدای بر یهود آن وقت خشم گرفت که برای او فرزند ثابت کردند، و بر نصارا آن هنگام که او را یکی از سه خدای خود دانستند، و بر مجوس وقتی که بندگی ماه و خورشید کردند.
و خشم او سخت گردید بر این قوم که بر کشتن پسر دختر پیغمبر خود یک قول شدند.



عبدالملک گفت: 
به مدینه رفتم. مردی از قریش دیدم. پرسید: «چه خبر است؟» گفتم: «خبری دارم که نزد حاکم بازگویم.» گفت: «انا لله و انا الیه راجعون. حسین ابن علی کشته شد.» 
بر عمرو ابن سعید درآمدم. گفت: «چه خبر؟» گفتم: «خبری را که امیر را بدان دلشاد کنم. حسین ابن علی کشته شد.» گفت: «خبر قتل او را در شهر به بانگ بلند بگو.» 
من رفتم و بلند گفتم. به خدا قسم، نشنیدم شیون و زاری‌ای مانند شیون و زاری زنان بنی‌هاشم در خانه‌هاشان بر حسین. 
پس عمرو ابن سعید خندان شعر خواند که: 
زنان بنی‌زیاد فریادی زدند،
آن‌سان که زنان ما روز جنگ ارنب فریاد زدند. 
و گفت: «این گریه و شیون در مقابل گریه و شیوه عثمان.» 
آنگاه، بر منبر بالا رفت و نامه‌ی عبیدالله را بخواند و رجز بگفت و سوی قبر پیغمبر اشارت کرد و گفت: «امروز عوض روز بدر.» 
گروهی از انصار بر او انکار کردند. 


آن مردم چون به موصل رسیدند، خواستند به شهر اندر آیند. سوی اهل آن شهر فرستادند و زاد و علوفه خواستند و این که شهر را آرایش کنند و آیین بندند. مردم موصل متفق گشتند که حوائج آن‌ها فراهم کنند و بیرون فرستند و آن‌ها به شهر نیایند و در بیرونِ شهر منزل کنند و از همان‌جا به شام روانه شوند. آن‌ها نیز چنین کردند. در یک فرسنگی موصل فرود آمدند و سر را بر سنگی نهادند. از آن، قطره‌ی خونی بر سنگ بچکید. 
پس از آن، در هر سال، روز عاشورا از آن خون می‌جوشید و مردم از اطراف نزدیکِ آن سنگ می‌آمدند و عزای حسین بر پا می‌کردند. و همچنین بود تا به عهدِ عبدالملک مروان بفرمود که آن سنگ را به جای دیگر بردند و دیگر اثری از آن معلوم نگشت، لیکن در آن مقام گنبدی ساختند و مشهدِ نقطه نام نهادند. 


سکینه گفت: 
والله، سنگین‌دل‌تر از یزید ندیدم و نه کافر و مشرکی را بدتر و درشت‌خوی‌تر از او. سوی سر حسین می‌نگریست و می‌خواند: 
کاش پیران قبیله‌ی من که در جنگ بدر کشته شدند 
می‌دیدند چگونه قبیله‌ی خزرج
برابرِ نیزه‌ها به زاری افتاده است. 
آن وقت، از شادمانی هلهله می‌کردند و می‌گفتند: 
یزید! شل مباد دستت!
مهتران و بزرگانشان را کشتیم عوض بدر
و سه به سر شد. 
قبیله‌ی هاشم با سلطنت بازی کرد 
ورنه، نه از آسمان خبری آمد نه وحی نازل شد. 
از دودمانِ خندف نیستم من
اگر کینِ احمد را از فرزندانش نجویم.
      
1

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.