یادداشت فاطمه قزلی
1403/9/16
خط داستانی خیلی واضح و مشخص بود و کاملا معلوم بود که از صفحه اول تا آخر کتاب چه چیزی قرار است بخوانم . مثل انیمیشن های انگیزشی یا کتاب هایی از همین دست . یک چیزی بود که این کتاب را از بقیه تمیز میداد و سبب میشد که به خواندنش ادامه بدهم . آن هم معنا و مفهوم آزادگی و پرواز بود که مکرر رویش تاکید میشد. خصوصا مفهوم پرواز که در بخش اول کتاب به وضوح برای خواننده شرح داده شد . که پرواز چیست و بالت را کج کنی و یا خم کنی یا در فلان سرعت سقوط کنی چه اتفاقی می افته ؟ انگار نویسنده قبلا پرنده بوده یا خلبان . مفهوم پرواز را به راحتی میتوانستم روی مفاهیم عمیق زندگی پیاده کنم .و بگویم اره جاناتان میفهمم من هم به دنبال چیزی غیر از غذا هستم . من هم به دنبال اصل میگردم . و نویسنده ایده را خیلی هوشمندانه انتخاب کرده بود که باعث میشد خواننده باهاش همذات پنداری کنه . در بخش دوم کتاب جاناتان به سراغ استاد میرود . راه و هدف زندگی اش را پیدا کرده . هنجار های جامعه اش را برای خودش شکسته و زیر پا گذاشته و همچنان دنبال یادگیری میگردد . او به آموختن و به نزدیک شده ادامه میدهد . نویسنده عجیب نقطه اشتراک خواننده و جاناتان را به دست گرفته و به دنبال خود میکشاند. غوغا میکند در فکر خواننده . در بخش سوم جاناتان پیر شده . همچنان قبیله اش او را طرد کرده اما او دست بردار نیست و شروع به آموزش دادن میکنه. چیزی اون وسط گفت فکر کنم این بود که ۸ تا شاگرد داشت و قبیله ۸۰۰۰ نفر بودند . داره یک دهم درصد بودن افراد سرکش و هدفمند جامعه را نشان میده که به هر چیزی راضی نمیشوند . او همچنان ادامه میدهد و آموزش میدهد. پرواز کردن را ... هدف داشتن را ... هدفِ درست داشتن را ... کتاب زیبایی بود
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.