یادداشت عطیه عیاردولابی
1402/4/20
اولین کتابی بود که نسیم مرعشی خوندم. چقدر خوب که از زادگاهش و با لهجه قشنگش مینویسه. کتابی به شدت زنانه و مادرانهاس، با اینکه شخصیت اصلی مرده. شاید یه جور کلیشهشکنی که معمولا نویسندههای خانم درباره خانمها و با شخصیت زن مینویسن. اما این بار ما درد نوال رو هم از دید خودش و هم با روایت رسول دیدیم. درد زنی که به زندگی ساده و کاملش خوش بود اما جنگ همه چیز رو با هم ازش گرفت. جنگی که اون و خیلی زنهای دیگه نفهمیدن چرا باید تاوانش رو میدادن. همه مدت میگفتم کاش رسول نوال رو بیشتر حس میکرد و دل به دلش میداد. مگه کمه که بچهات جلو چشمت پرپر بشه؟ کاش رسول برمیگشت خرمشهر شاید دل نوال آروم میگرفت. اما رسول راحتتر عادی شده بود مثل خیلیهای دیگه، مثل اکثر مردم و ناگزیر بود این حالش. کاش نوال هم راحت عادی میشد و لذت دختراش رو میبرد و میدونست که بالاخره شهر پر مرد میشه. بعضیها تو نقد این داستان میگن ضدجنگه. البته ضدجنگ بودن چیز بدی نیست ولی اینجا منظور ضدیت با مقوله جنگ و دفاع ایران و کوچیککردن اون اتفاقا و رشادتهاست. اما به نظرم این توصیف برای هرس ظالمانهاس. حداقل با پایانبندی که داره، امید آخرین تصویر کتابه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.