یادداشت محمد خزائی

                هرچند آخرش نفهمیدم این آثار کوتاه داستانند، مقاله‌اند، یادداشتند یا چیز دیگری_که هرکدام را باید جدا بررسی کرد.
ولی فکر میکنم خیلی از حرفهاش حرف های من بود، فکرهای مشابهی داشته ایم، فکرهایی به یک اندازه غریب و مضحک که شاید حالا خیلی هاشان از بین رفته باشند ولی هنوز به یادشان می آوریم.
مثلا منم گاهی ایام نوجوانی جای تخت روی فرش میخوابیدم، بی رواندز، بی متکا. یا مثلا من هم فکر می کردم چرا باید دیگران را دوست داشت یا اینکه گاهی در فرعی های اطراف شهر قدم می زدم و از تمام خودم احساس انزجار می کردم. و هرچند حالا شاید هیچکدام از آن کارها را تکرار نکنم و خیلی از آن احساسات و افکار کمرنگ شده باشند ولی میدانم هنوز درون من هستند و شاید هیچوقت هم از بین نروند.

و اینکه این جملشو کاش یادم نره؛
«عشق به زندگی باعث عشق به زندگی می‌شود»
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.