یادداشت Arman

Arman

Arman

1403/10/4

        بیدار شدن گرگور نه در قامت انسانی، بلکه دگردیس شده به حشره‌ای درمانده و به پشت غلتیده، نقطه‌ی آغاز روایت کافکا از خودبیگانگی و روزمرگی انسان قرار می‌گیرد. 
شخصیت گرگور به عنوان نظاره‌گری منفعل در برابر افعال خود نمایش داده می‌شود. او با تابعیتی محض در برابر اجتماع و با افیون «باید» دغدغه‌های خودشناسی‌اش را فرو می‌نشاند.
چرا از رختخواب بیرون آمدی؟ چون باید بیرون می‌آمدم. چرا کار میکنی؟ چون باید کار کنم. چرا زندگی میکنی؟ چون باید زندگی کنم.
اما این چراها و چراهای دیگر هیچ راه نفوذی به ذهن او پیدا نمی‌کنند و حتی اگر فرصتی برای ظهور داشته باشند؛ محکوم به بایدها می‌شوند‌.
جسم نشئه ازین مسخ‌شدگی با ارگان‌های سوسکی، همچنان نگران دیر رسیدن به محل کار و از دست دادن ترن ساعت ۸ است. یعنی حتی با علم بر خود فراموش‌شدگی میل به تغییر و تعمق در شیوه‌ی زندگی در او بیدار نمی‌شود.
«مسخ» کافکا را می‌توان روایت سرشدگی در برابر زوال منِ انسانی و کنار آمدن و یکی شدن با هر آن‌چه به عنوان حقیقت زندگی، از سمت اجتماع تحمیل می‌شود دانست. استحاله‌ای ناشی از به حقیقت وجود نپرداختن و با نتیجه‌ای چون استثمارشدگی، طرد و حذف.
الف.ژ
29.11.23
      
73

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.