یادداشت علیرضا فراهانی

        دهمین روز که کرب‌و‌بلا ريخت به هم
عرش لرزيد و اركان هدى ريخت به هم

جنگ جدی شد و دستور به آورد آمد
حر پشیمان شد و از خبط و خطا ریخت به هم

ارباً اربا شد علی اکبر و وقتی که حسین
خواست برداردش آن لحظه ز جا ریخت به هم

رفت دستان اباالفضل و سرش خورد عمود
مشک گریان شد و آن مرد وفا ریخت به هم

گشت با تیر سه پر اصغر شیری سیراب
از رُباب و خبرش خون خدا ریخت به هم

آمد آن لحظه که خورشید به گودال افتاد
از دل مادر او ارض و سما ریخت به هم

گشت سجاد در آن لحظه‌ی منحوس به بند
جای آزاده و ابن‌الطلقا ریخت به هم

معجر عمه‌ی سادات به غارت رفت و
دل سجاد از آن جور و جفا  ریخت به هم

خار بی رحم مقیلان شب و اطفال صغیر
بعد از آن نزد علی معنی پا ریخت به هم

رخ نیلی شده‌ی خواهر کوچکتر گفت 
سن زهرا شدن آل کسا ریخت به هم

پشت دروازه‌ی آن شهر سه روزی ماندند
تا که آن قافله‌ی غرق عزا ریخت به هم

باز کردند چو دروازه‌ی شام از همه جا
سنگ بارید و سر و دست و ردا ریخت به هم

از بر طفل سه ساله سر بابا بردند
از بر روضه‌ی او عرش علا ریخت به هم

خیزران را که به لب‌های حسین می‌کوبید 
هم رباب از عمل ابن‌خطا ریخت به هم

گفت زینب که ندیدیم به جز زیبایی
بعد از آن فلسفه‌ی سوگ و صفا ریخت به هم

یورش آورد چنان شیر به کفتار دمشق
“عسکری” غالب و مغلوبِ غزا ریخت به هم

#سید_عسکر_رئیس‌السادات
      
6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.