یادداشت Davoud sarvi
1403/9/11
برای هر کس در آرزویش مردن زیر درختی ،دامنه کوهی ،لب رودخانه ای ،گوشه باغچه ای ،از هر جای دیگری خوشایندتر است .👌 بعضی ها فاصله بین مردن وحس مرگ برایشان کوتاه تر از آن است که فرصت فکر کردن به جا ومکانش را هم داشته باشند . کاش میشد حس کرد زمانش را …شاید هم حسش کنیم … بعضی ها تا آخرین لحظات مرگ خود را باور نمی کنند . برای من جالب است که انسان به مکان مردنش هم بیندیشد ،حق انتخاب آن جا را داشته باشد .👌 کاش ما هم حق انتخاب داشتیم … کاربرد زیبایی برای انسان رو دوست داشتم در موردش صحبت کنیم به دنبال صحیح و غلط گفتن نبودم نمیدونم زیبایی نسبی محسوب میشه یا مطلق زیبایی همین عکس شما با لبخندی کنار درخت انار هست که احتمالا وقتی رو برای رسیدن به اون نقطه– که ممکنه با سختیهایی همراه بوده– صرف کردی و دلت خواسته ثبت و اثری از اون لحظه بجا بمونه برای اینکه حضورت و لبخندت رو به نوع بودنت اضافه کنی زیبایی وقتیه که فروغ در یک شعر از پدری که حاجی بازاریه و مادری که بفکر سجاده و نمازه و برادری که بفکر حزب و سیاسته میگه که او با باغچه و پنجره تنها مونده و ما در برابر اون حرکت های پدر و مادر و برادر به زیبایی باغچه که شعر شده پی میبریم و اونجا از بودن لذت میبریم زیبایی و زیباشناختی تقریبا تنها راه بشر برای فائق اومدن به دنیای سنگین و سخت و بقول شما حقیقتهاست، حقیقتهایی تلخ.، حقیقت و خیال آن شب ندیم شاهزاده که با داد و فغان خود ، در شبی که حقیقت تا بی نهایت خیال را کشته بود ، از آنها خواهش می کند کمکش کنند زیر درخت انار نزدیک قله کوه برسد، درخت اناری که باید زیر آن بخوابد تا چشمانش شفا پیدا کنند. اگر آن دو تن روحشان لبریز از خیال نبود ، اگر دو کودک نبودند که به راز سرک کشیدن به دورن چیزهای بزرگ تر عادت نداشتند ، در شبی اینگونه که واقعیت دندانهای زشتش را بر جسد انسان فرو کرده بود به دنبال یافتن افسانه درختی نبودند که سریاس صبحدم بعدها به آن می گوید : آخرین انار دنیا این آخرین انار دنیاست ، اناری که روی خط حائل دو اقلیم روییده بود. اقلیم واقعیت و اقلیم خیال ، زمینی واقعی و آسمانی افسانه ای. سه بچه بودند که از حقیقت تلخ شکست آن روز گریختند و به سرزمینی افسانه ای رو کردند. سه بچه که صعودشان به آن قله آنها را به جایی خارج از حقایق زندگی کشانده بود. این فصل نیز یکی از فوق العلاده ترین فصل های کتاب است. به نظرم نام فصل خیال و حقیقت است. جایی که نویسنده حقیقت را زشت می پندارد و خیال را زیبا ، او معتقد است که زیبایی خیال انسان را فراغ بال می کند و به انسانیتش نزدیک می کند. اما آیا می توان حقیقت را کنار گذاشت و همیشه در خیال بود ؟؟؟ آیا راهی برای فرار از حقایق زندگی هست ؟؟؟ احتمالا خیر ولی آیا میتوان حداقل برای مدتی کوتاه از حقیقت فرار کرد و به خیال پناه برد ؟؟؟ شاید بله ، به نظرم می شود گاهی حقیقت را کنار بگذاریم و در خیال فرو رویم در انسانیت خود ، به فلسفه وجودی خود ، به دیگران و ... از نظر نویسنده راه آن رفتن در جذابیت طبیعت است جنگل یا بیابان یا کوه یا دریا و یا ... زیرا که زیبایی آن شما را مسحور می کند و از حقیقت دور و به خیال می رساند.، در مجموع زندگی بختیار علی تا حدود 35 سالگی تقریبا سراسر در جنگ های مختلف سپری شده است و احتمالا بر نوع نوشتار و تفکر او این وضعیت تاثیر زیادی داشته است ، بویژه جنگ های داخلی کردستان عراق که از نظر او جنگ های بیهوده و برادر کشی بوده است و قیام های که برای هیچ بوده است. او رمان آخرین انار دنیا را در سال 2002 نوشته است و به نظر میرسد این جنگ های بلند مدت و بویژه جنگ های داخلی احزاب کرد تاثیر زیادی در نوع قلم او داشته است. به نظر می رسد او کشته شدن یا اسارت کشیدن در جنگ ها ، بویژه جنگ های داخلی را افتخار نمی داند و این مرگ رو نوعی مرگ پوچ به حساب می آورد، جنگ هایی که برای به قدرت رسیدن برخی دیکتاتورها هستند ( یعقوب ها ) و طی آن هزاران انسان کشته می شوند و یا به اسارت کشیده می شوند ( مظفرها ) یا اثرات آن زندگی بسیار را تحت تاثیر قرار می دهد و باعث آوارگی بسیار می شود ( سریاس ها ) و یا باعث بی معنی شدن زندگی بسیار پس از جنگ شود ( اکرام ها ) ، شاید نوع زندگی خیال گونه خواهران سپید و محمد شیشه دل برای بختیار علی جذاب تر باشد ، اما او در مورد خواهران سپید می گوید که مردم عادی آنها را نفرین شده می دانند و در مورد محمد شیشه دل معتقد است که پاکی بیش از حد نیز شکستنی است و دنیا کنونی ما با این هم جنگ نه پذیرایی خواهران سپید است و نه محمدهای شیشه دل . البته من هم اگر بجای بختیار علی بودم و زندگی را در خیال دوست داشتم ، مهاجرت میکردم و از سایه کثیف ترین حقیقت آن دوره یعنی جنگ به خیال پناه میبردم. همانطور که دیدیم او حدود ۳۵ سال از عمر خود را در منطقه ای بود که سایه جنگ و حقیقت های پس از آن ( اسارت ، مرگ ، آوارگی ، نابودی هویت و … ) بر آن حاکم بوده است ، اومهاجرت کرد زیرا که میخواست فرصتی برای زندگی کردن در خیال داشته باشد و از حقیقت جنگ بگریزد.،
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.