یادداشت فاطمه مناقبی
1404/2/31
اینقدر که این جلد فوق العادهست، نمیدونم چی باید بنویسم!:) از لحاظ داستانی قطعا جلد مورد علاقهی من، زندانی آزکابانه. اما رولینگ در این جلد سنگ تموم گذاشته برای طرفدارا. به قول یک یادداشت دیگهای که خوندم، سوالی نیست که بدون جواب بمونه. (البته قطعا یادگاران مرگ این جواب دادنها رو کامل میکنه.) بار این "توضیحات" هم به دوش جلسات هری و دامبلدوره، و همینجاست که میفهمیم چرا دامبلدور معلم خوبی بود! امکان نداره من در اون بخشی که دامبلدور درباره اهمیت پیشگویی به هری توضیح میده حس نکنم در کلاس درس نشستم و یه معلم فوق حرفهای بیتاب که مدام با ردای بلندش از این طرف کلاس به اون طرف میره داره مسائل عمیقی رو برام روشن میکنه. رولینگ در این کتاب به اثرش بار فلسفی و عمق بیشتری میبخشه. بدون توضیحات این جلد هری پاتر قطعا اثر به شدت سطحیتری بود. در شاهزاده دورگه مفاهیم به شدت مهمی مطرح میشن مثل ماهیت پیشگویی، سرنوشت، روح، خیر و شر، بار گناه قتل، فداکاری، نیروی مهرورزی و... مثلا اون "ایمنی ناشی از فداکاری لیلی" همیشه برای خود من سوال برانگیز و مبهم بود اما در این جلد میبینیم که عه! :) رولینگ انقدر ماهره که به بخشهای عاطفی داستانش هم بار منطقی داده. یعنی قدرت چیزی مثل فداکاری یا مهرورزی یا به قول دامبلدور "عشق" رو ما به طور کاملا منطقی درک خواهیم کرد. مفهوم بسیااااار جذاب دیگری که مطرح میشه جان پیچ یا هورکراکسه. یکی از جالبترین جملات کتاب برای من این جمله از زبان اسلاگهورن بود: "از هم دریدن روح تخلف از قوانین طبیعته." و "کشتن روح آدمو از هم میدره." اینکه چطور علت زشتی عملی مثل قتل رو توضیح میده واقعا شگفتانگیزه. اینکه جادوگری برای جاودانه شدن یا"نزدیک شدن به جاودانگی" شخص دیگهای رو از زندگی محروم میکنه و با این کار روح پاره پاره شدهش رو جایی ذخیره میکنه؛ ابداع این مفهوم، حجم عمیییق و پرمعنا بودنش فوق العادهست. رولینگ اهل سیاه کردن کاراکترها نیست، ما در این کتاب با کودکی ولدمورت روبرو میشیم و بعید میدونم کسی باشه که بعد از خوندن قصه ولدمورت و مادرش، به فکر فرو نرفته باشه که شاید اگه تام ریدل اینجوری تنها نمیشد، اصلا ولدمورت نمیشد! پسری که کمبودهای زیادی داره، قدرتی بسیار زیاد در خودش احساس میکنه و از مادری که از این قدرت برای زنده موندن حتی به خاطر پسرش استفاده نکرد بیزاره. حالا اون مادر چرا زنده نموند؟... اگه تعصب ماروولو اون بلاها رو به سرش نمیاورد شاید هیچوقت کار به اونجا نمیکشید... اصلا شاید اگه اسم میانی تام، ماروولو نبود هیچ وقت نمیفهمید وارث اسلیترینه و خیلی اتفاقات نمیفتادن... یا حتی دریکو، پسری که (بیاید صادق باشیم😂) قلدر و منفوره و به طور کلی طراحی شده تا زیاد ازش خوشمون نیاد😂 حالا چی میشه؟ دریکو رو داریم که گریه میکنه و در حال درددل با میترله. دریکویی که تقاص اشتباه پدرشه... تقاص رو پس نمیده، دریکو خود تقاصه! خود انتقامی که لرد سیاه داره از لوسیوس میگیره! و به قول رولینگ، تنها چیزی که این خانواده رو نجات میده عشقیه که به هم دارن:) پس بله، خانواده مالفوی هم سیاه نیستن. و در نهایت اسنیپ برای ما سیاه و سیاهتر میشه... یعنی ایشونم سفید خواهد شد؟😁😁😁 ما وقتی که عادت کردیم به شنیدن پاسخهامون از زبان دامبلدور، ناگهان از دستش میدیم... و جالبه که در پایان این کتاب و آغاز یادگاران مرگ تمام سردرگمی هری، اینکه هیچی نمیدونه، نمیدونه که باید چیکار کنه و کجا شروع کنه و چقدر مسیر پیش روش سیاه و تاریکه رو ما با تمام وجود حس میکنیم، همون احساس تهی بودن، ندونستن! اینم از سری جادوهای قلم رولینگ عزیزه! این کتاب آغاز روبرو شدن ما با اینه که: هری کارکتر در هری پاتر دنیایی داره و رولینگ تا حد خوبی اون دنیاها رو به ما نشون میده... و این از جذابترین بخشها این مجموعهست. دنیای جادوی هری پاتر متعلق به همهی ماست، چون بزرگه و همه رو در خودش جا میده. دقیق و قابل تصوره و پر از آدمای مختلف... این حس تعلقه که این طور محبوبش کرده... - مرداد ۱۴۰۴، بازخوانی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.