یادداشت گربه کتابدوست

        روایت زندگی «هانس اشنیر»، فردی از یک خانواده متمول با طرز فکری منحصر است. هانس خانه پدری را به خاطر تفاوت در نوع نگرش به زندگی و مذهب ترک گفته و به عنوان یک دلقک مشغول به کار است.
اشنیر که به نظر خود از بیماری افسردگی، سردرد، تنبلی و تک‌ همسری رنج می‌برد تنها قادر است در کنار یک نفر آرامش یابد و نه هیچ‌کس یا بهتر بگویم، هیچ زن دیگری. «ماری»؛ دختری است کاتولیک و بسیار مذهبی که علی‌رغم احساس گناه، شش سال با «هانس» زندگی می‌کند بدون این‌ که با او ازدواج نماید. از نظر دلقک، ازدواج روی کاغذ امری است واهی و دین همچون سایر عقاید، مسأله‌ای شخصی بوده که اجازه دخالت و ورود به حریم افراد را ندارد.
«هانس» اعتقادی غیر از اعتقاد حاکم را در پیش گرفته و این سبب می‌شود نه او جامعه را بپذیرد و نه جامعه او را. در واقع داستان کتاب از آن جا آغاز می‌شود که «ماری» تحملش تمام شده و دلقک را بدون هیچ توافق یا گفتگویی رها کرده و با شخص دیگری به صورت رسمی ازدواج می‌کند. «هانس» هم که به نظرش معنا و مفهوم ازدواج، با هم‌ بودن و چیزی فراتر از ثبت در یک برگه بلکه یک نوع تعهد قلبی است، «ماری» را به خیانت و زنا متهم کرده، دچار افسردگی شده و به قولی ادبی «عقده دل می‌گشاید» و به نوعی با خواننده درد دل می‌نماید. در واقع در کتاب عقاید یک دلقک ریاکاری‌ها و تلخی‌های دنیا از پس صورتک یک دلقک مطرح شده و اگرچه در زمره داستان‌های عشقی طبقه‌بندی می‌شود، اما دارای مضامین انتقادی و اعتقادی بسیار عمیقی است.
؛؛
☆در بخشی از کتاب عقاید یک دلقک می‌خوانیم:
دلقکی که الکل را درمان دردش قرار دهد، سقوطش از بالای شیروانی به مراتب خیلی سریع‌تر از یک شیروانی‌ساز مست اتفاق می‌افتد. وقتی با حالت مستی وارد صحنه می‌شوم، در هنگام اجرای نمایش خطاهای زیادی مرتکب می‌شوم، چون دیگر آن دقتی را که لازم است داشته باشم را ندارم و همین سبب می‌شود که دچار دامی پردردسر شوم. یعنی به رفتاری که روی صحنه به نمایش در می‌آورم می‌خندم، که این خود بسیار نگران کننده و ترسناک است. ولی تا موقعی که هوشیار هستم، هول و استرس قبل از روی صحنه رفتن تا زمان اجرای نمایش زیاد می‌شود (اکثراً باید با زور و هل روی صحنه بروم) و آن‌ چیزی که برخی منتقدان نامش را «شادی حیاتی پنهانی در تپش قلب» نهاده‌اند برای من چیزی جزء یک سرمای مأیوس کننده نبود که به سبب آن تبدیل به یک عروسک خیمه‌ شب‌بازی می‌شدم و ترسناک‌تر از آن زمانی بود که نخ این عروسک پاره می‌شد و من باید فقط به خودم متکی می‌شدم.
احساس می‌کنم کسانی همچون راهبان که در هنگام مراقبه به عنوان یک تارک دنیا عمیق می‌شوند هم به چنین حالتی رسیده‌اند و به عنوان یک تجربه آن را پشت سر گذاشته‌اند.
ماری همیشه با ادبیات صوفی آشنایی داشت و من خوب به یاد دارم که کلمه‌هایی مثل «تهی» و «هیچ» را بسیار تکرار می‌کرد.
از سه هفته قبل بیشتر موقع‌ها هوشیار نبودم و با نوعی اعتمادبه‌نفس دروغین و ساختگی روی صحنه حاضر می‌شدم. نتیجه این کارم خیلی زودتر از یک دانش‌آموز تنبل و سهل‌انگار خیالباف که منتظر کارنامه‌اش است، برایم آشکار شد. شش ماه مدت زیادی برای خیالبافی است.
الآن سه هفته می‌شود که دیگر گل و گلدانی در اتاقم وجود ندارد. در اواسط ماه دوم در اتاق بدون حمام سر می‌کردم و در شروع ماه سوم به‌جای کنیاک برایم مشروبات ارزان‌قیمت سفارش می‌دادند. نمایشی در کار نبود و در عوض پشت درهای بسته بر علیه من تشکیل جلسه می‌دادند. صحنه‌های عجیب و غریبی که نور بسیار کمی هم داشت را برای اجرای برنامه‌هایم انتخاب می‌کردند.
•در نهایت میتونم بگم کتابیه که خوانشش ارزش داره
،، نظر شما چیه؟
      
43

11

(0/1000)

نظرات

من این کتابو خیلی وقته دارم ولی هنوز نخوندمش، به نظرت داستان جذب کننده ای داره؟ پیشنهادش میکنی؟ 
1

0

برای من واقعا جذب کننده بود آدمی که از سمت خانواده و معشوقش طرد شده بود ، عقاید جالبی داشت و وقتی شروعش کنی تا پایانش زمینش نمیزاری، البته بستگی به علاقه‌ات داره  

1

آمه

آمه

1403/5/22

وای خیلی دلم میخواد بخونمش ولی از یطرف همش احساس میکنم آمادگیشو ندارم که غمگین شم
1

0

ای وای ، سر فرصت بخونش 

0