یادداشت
1402/12/17
"تمایز اساسی میان گزارش کروسینسکی و تاریخ نویسان ایرانی در این بود که او گزارش خود را با تکیه بر اندیشه تاریخی جدید می نوشت، در حالی که تاریخ نویسی ایرانی به منشی گری روایات درباری تبدیل شده بود و اندیشه تاریخی خردگرا یکسره از آن رخت بسته بود. در کانون نظریه انحطاط ایران دو سرسو و کروسینسکی بررسی دگرگونی هایی قرار دارد که در دومین سدۀ فرمانروایی صفویان در جایگاه "شاه" پدیدار شده بود." جانمایه کتاب همین سطور بالاست که در ابتدا و انتهای کتاب خیلی خلاصه به آن اشاره شده و تنه اصلی کتاب ماجرای سقوط سلطنت شاه سلطان حسین صفوی و معضلات فراوان گریبانگیر دستگاه سلطنت صفوی اعم از سستی حاکم، تاثیرگذاری خواجه سرایان در فرآیند تصمیم گیری ها و رقابت نادرست میان امیران لشکر و کشور است. گرچه بنده گمان میکنم روایت کوسینسکی از ماجرا کمی داستان سرایی هم دارد اما به هر حال بر مخاطب آشکار میشود که افغانان شورشی خود نیز تصور نمیکردند اوضاع اصفهان این قدر آشفته باشد و به این سادگی میتوانند سلطنت صفوی را براندازند. نقد نویسنده بر تاریخ نویسان گذشته این است که چرا عواملی همچون «تقدیر» را در سقوط صفویه پررنگ کرده اند در حالی که یک نگاه عقلانی ساده متوجه میشود سلطنتی با این همه ضعف در درون نیاز به دشمنان قدرتمند ندارد و باید سقوط کند
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.