یادداشت
1400/8/16
رمانها و داستانهای موازیکار ایدههاییاند که در نگاه اول و بر روی کاغذ احتمال گرفتنشان است. مقصودم از موازیکاری آنهایی است که دو داستان از دو جهان متفاوت یا دو شخصیتِ متفاوت از دو جهان را، به موازات هم، روایت میکند. در این گونه از داستانها ممکن است با یک طرف سطحی برخورد شود، که اینجا این پرسش پیش میآید که نسبت داستان و تاریخ چیست، که به آن نمیپردازم. اما ملت عشق رمانی موازیکار است، یک طرفش اللا است، زنی آمریکایی در قرن بیستم که با وجود همسر و سه فرزندش و با توجه به شرایط پیشآمده بیبهره از عشق است، و طرف دیگر داستان شمس و مولانا است، در قرن هفتم. به نظر میرسد روی کاغذ ایدههای خوبیاند. ایدۀ مرکزی ملت عشق را میتوان «شبیهسازیِ عشق» دانست، شبیهسازی از جهتی دستاویزِ رمانهای موازیکار است، اما شبیهسازیای که از آن میگویم خاصه در «عشق» است. بگذارید کمی این مطلب را باز کنم. بحثی در الاهیات با عنوان «خفای الاهی» مطرح است، میگوید خداوند از انسان محجوب است. بعضی چارۀ این وضعیتِ بغرنج را پل زدن از عشقِ زمینی به الاهی میدانند. یعنی میتوانیم از تجربۀ عشقهای روزمره و زمینیمان عشقِ به خدا را شبیهسازی کنیم. این ایده روی کاغذ زیباست، اما اجرای آن طبیعتاً مهارت خاصی میطلبد. اما به نظر میرسد شافاک، نویسندۀ کتاب، از اساس نتوانسته است سنگ بزرگی را که میخواهد بزند بردارد، نه اینکه اصلاً بتواند آن را بردارد. چرا؟ به چند دلیل. کتاب از نظر روایت سطحی است صادقانه بگویم، اگر چاپ فارسیِ کتاب به شیوۀ حاضر نبود بعید میدانم این کتاب چنین توفیقی را در منابع فارسیزبان مییافت. بزرگترین هوشمندی چاپهای فارسی عنوان زیبا و حسابشدهاش است، «ملت عشق» برگرفته از بیتی در داستان مشهور موسی و شبان است (عاشقان را ملت و مذهب خداست * ملت عشق از همه دینها جداست). عنوانِ کتاب خوشطنین و مردمپسند است، با این حال چیزی که از زندگی سرد و بیرمقِ اللا، مواجهه با عزیز زاهارا و کتابِ او، و ورود داستانِ شمس و مولانا میبینیم از سطح فراتر نرفته است. هدف نویسنده اینست که زندگیِ سرد و فسردهای را با زندگیای گرم و شورانگیز برخورد دهد و از آن داستان بیرون بکشد. اما چنین تغییرِ بنیادینی را مشاهده نمیکنیم و روایت در سطح میماند. این ضعف در جاهایی خود را نشان میدهد که زبان و لحن روایت طرفین داستان فرق چندان و دندانگیری با هم ندارد و تنها تفاوتشان در لفظ است. مشکل دیگرم با روایت مربوط به شمس و مولانا بود. به تعبیر یکی از دوستان این دیگر خیلی قرن بیستمی و غیرعارفانه است. اگر شمس و مولانا را از بیرون روایت میکرد و سنگ بزرگِ روایت اول شخص و درونی را بر نمیداشت حداقل در روایت شمس و مولانا چندان در ذوق نمیخورد. از اینجا میتوان به برجسته شدنِ این کتاب هم نظری انداخت. عمدۀ مخاطبان فارسیزبان امروز آشناییِ چندانی با لحن عشقِ شمس و مولانا ندارد، و همین مسأله باعث میشود که روایتِ شافاک چندان مورد بدبینی و نگاه انتقادی قرار نگیرد. کتاب از نظر محتوا هم سطحی است گفتم روایت عارفانه از عشق روایتی قرن بیستمی است. انگار از جنسِ ادبیاتِ روانشناسی عامهپسند و بازاری است. از این جهت «ملت عشق» با «پاندای کونگفوکار» تفاوت چندانی ندارد. گویی هر دو در پی ایناند که اندیشههای عرفانی (و در مورد پاندای عزیز: اندیشههای عرفانیِ شرقی) در خدمت نوعی سادهانگاریِ روانشناسیهای عامهپسند در آیند. گردش بین عشق زمینی و عشق الاهی بپسندیم یا نپسندیم ملت عشق، احتمالاً، از این ایده استفاده کرده که دوای عشقِ زمینی شبیهسازیای از عشق الاهی و آسمانی است، عشق دو ولی خدا به همدیگر. حال اگر در این میان یکی قربانی شد و فدای دیگری شد چه باک!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.