یادداشت نــادری
1401/10/10
#چمدان_های_باز تلاش کرده به موضوع هجرت یک انسان به کشوری دیگر در جهتِ تحصیل و اشتغال و اساساً ساختن یک زندگیِ مستقل فارغ از کلیشههای داخل کشورش بپردازد و تصویری که ترسیم میکند میتواند معادلات ذهنی آدمهایی که نگاه موافق و مخالف به این موضوع دارند را بههم بریزد. من نگران بودم نوشتههای این کتاب برای مَنی که هیچ پیشزمینهای در مورد زندگی بیرون از کشور و کیفیتِ نگاهِ یک خارجی به یک ایرانی را نداشتهام غیرقابل لمس باشد ولی روایت ساده و روانِ نویسنده باعث شد تا این نگرانی کمرنگ شود. البته ممکن است برداشتِ من از این کتاب با توجه به آن پیشزمینه متفاوتتر از اهداف نویسنده باشد. دو نکته در کتاب بهشدت برای من پررنگ بود اول نگاهِ ریزبین و جزئینگرِ نویسنده که هر چیزی را از جزئیاتِ دنیای اطرافش به خُردترین حالتِ ممکن شرح میداد که البته گاهی تصویرسازیاش برایم سخت میشد و تشبیههای هوشمندانهای که درکِ عواطف و احساساتی که در آن لحظه تجربه میشد را آسانتر میکرد. دوم اینکه نویسنده در جایجای کتاب به راحتی از فعل (نمیدانم، بلد نیستم، یا دانستههایم کفاف نمیدهد) استفاده کرده و به نظرم اینکه آدمی به راحتی از ندانستن حرف بزند عین شجاعت و آگاهی است که من یقین دارم (آنکس که ندانَد و بداند که ندانَد) یک هیچ از بقیه جلوتر است. آنجا که نویسنده در مقام دفاع از فرهنگ و تمدن و سبکِ زندگی ایرانی حاضر میشود و سعی میکند با نگاهی قاطع و البته دوستانه واقعیاتی از کشورش را که به هزار دلیل ممکن است از چشم مخاطبِ غیرایرانیاش دور مانده باشد شرح دهد احساسی که به منِ مخاطب میرساند احساسی توام با غرور و تحسین است. ولی آنجا که مخاطبِ خارجی اگر نگوییم از روی غرضورزی صرفاً بهخاطر بیاطلاعی و عدمِشناختش از ایران و ایرانی نقد و نظراتی مطرح میکند که اشتباه بودنش برای هر ایرانیِ واقعبین مثل روز روشن است، از سکوت و خونسردی نویسنده کم حرص نخوردم، البته سکوت ذاتاً کنشِ ارزشمندی است البته به شرطی که در جای درستش به کار گرفته شود. بههرحال ترجیحِ نویسنده سکوت بوده شاید به این دلیل که اساساً ماهیت حضورش در آنجا این نبوده که کسی را در مورد موضوعی قانع کند و شاید مطمئن بوده جوابش هیچ تاثیری در نگاهِ طرف مقابل ندارد. مثلا فصلِ (پدر یا صاحب) برای من از بهترین و البته لجدرآورترین فصلهای کتاب بود که بعد از خواندن و کمی فکر با چاشنیِ حرص خوردن چند دقیقه فقط داشتم بهجای نویسنده جوابهایی را که میتوانستم برای پروفسورِ آمریکایی ردیف کنم حاضر میکردم که یک چیزهایی در این دنیا خارج از منطق و درک امثال اوست و اگر پیگیر منطقش شود با آن بار علم و دانشش حتما گیرپاژ میکند یا آمپر میچسباند. و باید اعتراف کنم که جاهایی از کتاب را انگار که بیینده یک مسابقه کُشتیِ ایران و آمریکا باشم، هی دلم میخواست هموطنِ ایرانیام بزند طرفِ آمریکایی را فیتیلهپیچ کند. ولی آنچیزی که روشن و مهم است نگاه واقعبینانهی نویسنده در تقابل با آدمهایی از کشورها و ادیان و فرهنگهای مختلف و نوعِ برخورد با نقدها و مقایسهها و موضعگیریهایی بود که صرفاً بهخاطر ایرانی بودن میتوانست مطرح باشد که حکایت از این دارد که عشقورزی به میهن و خاک و داشتنِ عِرق ملی منافاتی با این ندارد که کسی در مقام انتقاد از سیستم، ساختار، قوانین یا هر چیز اشتباهی برآید که میتواند مسیرِ پیشرفتِ کشور و مردمش را بگیرد و البته همچنان بر باورهای قلبیاش استوار بماند. و به نظرم بهترین و کاملترین نگاه نگاهیست که نقطه قوت و ضعف را به موازات هم ببیند و بشناسد و ساختار فکری و منطقیاش را بر اساس آن انتخاب کند. پی نوشت: کتابهایی که آدمی را به نوشتن وادار کنند برای من قابل احترامند. از کمتر کتابهایی بود که قبل از تمام شدنش تصمیم گرفتم در موردش بنویسم.
(0/1000)
نظرات
1401/10/10
نه سوتفاهم شد . یادداشت خیلی خوبی بود و اتفاقا من هم پسندیدم. منظورم این است که غیرقابل ملموس غلطه ، درستش غیرملموس هست یاغیرقابل لمس ، در نهایت که ببخشید گیر می دم !
0
1401/10/10
آهااا از اون لحاظ 😅 نه خواهش میکنم خوشحالم که انقدر دقیق میخونید و ایراداتشو تذکر میدید 🙏
0
1401/10/10
0