یادداشت Sh. Taeb
1404/6/11 - 20:51
تکه ای از کتاب: "سینه اش حفره ای تو خالی بود ؛ توخالی و کرخت.دیگر دردی حس نمیکرد. آن قلب شکسته داشت اورا از پا درمی آورد ؛ولی دیگر نبود....دردش.... همه نیست شد" راستش این کتاب جز کتاباییه که نمیدونم چی باید درموردشون بنویسم. اوایل کتاب فکر میکردم کتابیه که بیشتر برای سن نوجوون مناسبه و ادامه دادم چون منو یاد بچگی هام و کارتون آلیس در سرزمین عجایب می انداخت ، اما هرچی بیشتر پیش رفت منو بیشتر مجذوب خودش کرد. طوری که تونستم طعم شیرینی های کاترین رو روی زبون بچشم ، مثل کاترین توی مهمونی چای هاتا شوکه بشم ، از جبرواک بترسم ، توی عشق جست غرق بشم و همراه با کاترین برای غمی که قلبش رو از سنگ کرد اشک ریختم . میتونم بگم جایی بود که تونستم ملکه دل هارو از یه زاویه دیگه ببینم و اینبار این سوال بیاد تو ذهنم که : واقعا کاترین مقصر بود یا کسایی که بذر بی رحمی رو توی دلش کاشتن؟ اگر خانواده اش خودخواهی نمیکردن چی؟ اگه همه چی طبق رویاش پیش میرفت چی؟ و هزار تا سوال دیگه که قطعا بی جواب میمونن چون تقدیر ویا به قول کاترین "سرنوشت "برنامه دیگه ای براش داشت . چیزی مثل : قاتل، مقتول ، ملکه ، دیوانه .
(0/1000)
Sh. Taeb
1404/6/13 - 22:51
1