یادداشت مبینا

مبینا

مبینا

1404/3/28

        بعضی از کتاب ها هستن که نه دلت میاد براشون یاداشت ننویسی و نه میدونی که باید از کجا یاداشتتو شروع کنی و از میان انبوهی کلمه و احساس و نقد و ...کدوم کلمه هارو گلچین کنی.کتاب منِ او هم یکی از این کتاب هاست.اول کتاب‌ گفتم مطمئنا من این کتاب رو نصفه نیمه رها میکنم ولی بزار فعلا یکم بخونم که بهونه خوبی داشته باشم برای رها کردنش.چرا؟چون خیلی جاها برام نامفهوم بودو از کلماتی استفاده کرده بود که نیاز بود هر دقیقه دست به گوشی باشی و معنیشونو پیدا کنی اما با این حال خسته نشدم و ادامه دادم وسط های کتاب هنوز نظری نداشتم و داستان داشت عادی پیش میرفت خوندم و خوندم و خوندم و یه جاهایی مات و مبهوت موندم که نمیتونستم حرف بزنم .از دانایی و کلماتی از این قبیله نویسنده نگم که کم گفتم و هرکس  این کتاب رو بخونه متوجه میشه از میزان اطلاعات و دانش و ذکاوت و فهم و هوش نویسنده حقیقتا این اولین اثری بود که از امیرخانی میخوندم و داستان داخل فصل های پایانی اووج خودشو گرفت شخصیت های داستان رو خیلی دوست داشتم و این قصه یک قصه عاشقی بود منتها ساده نه،برخلاف همیشه که شاهنامه پایانش خوشه این پایانش خوش نبود،اما اون دنیاش خوش بود نمیدونم چقدر منظورمو متوجه میشید ولی در کل یه عشق ساده نبود یه عشقی بود که هر خواننده ای رو مجذوب خودش میکرد به طوری که  اواخر داستان اشکم سرازیر شد و شاید هم این عشق، چیز زیادی نبود بلکه قلم خوشه نویسنده بود.با اینکه جاهایی رو درک نمیکردم ولی نمیدونم با این حال چرا این کتابو ترک نکردم و تا اخر خوندم الان هم بیشترین ستاره رو دادم. به گمانم همچین رمانی تا الان نخونده بودم.
      
25

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.