یادداشت ملیکا خوشنژاد
1401/12/23
این کتاب دربارهی پیدا کردن معنا در جهان پس از «خدا مرده است» نیچه است. وقتی عنوان کتاب رو دیدم «خیلی کم... تقریباً هیچ. مرگ، فلسفه، ادبیات» احساس کردم وقتی نویسندهاش میدونه چطورعنوانِ جالب انتخاب کنه، قطعاً نوشتهها و تفکرات جالبی هم داره. همینطور هم بود حقیقتاً. اما مشکلی که با کتاب داشتم این بود که جملهها بسیار طولانی و پیچیده بودن، اما این پیچیدگی گاهی بیشتر ظاهری بود. یعنی در واقع حرف خیلی خاصی زده نشده بود. البته البته من اصلاً نمیدونم ترجمه چطور بوده. ممکنه ترجمه هم در این پیچیدگی دخیل بوده باشه. از این مسئله که بگذریم، سایمون کریچلی در این کتاب چهار تا مقاله داره که خوانشش از بلانشو، لویناس، کاول، امرسون و والت ویتمن، بکت و در نهایت والاس استیونس در این باره رو بیان میکنه. تمرکز کریچلی درمواجهه با هیچانگاری معاصر، روی مسئلهی ادبیاته. اما همونطور که تو مقدمه خودش به نقد اندرو بووی هم اشاره کرده، به هیچ وجه به موسیقی نمیپردازه. خیلی جاها همهی حرفایی که میزنه - بهویژه حرفای مربوط به کوچیک بودنِ ظرفیتِ زبان برای انتقال همهی چیزی که تجربه میکنیم - مربوط به موسیقیه، اما کریچلی به این مسئله هیچ اشارهای نکرده. اگه بخوام در یه جمله بگم این کتاب چی داشت برام باید برگردم به عنوانش. در این جهانِ آکنده از هیچانگاری فقط میشه برگردیم به معنای چیزهای ساده و کوچک زندگی که گرچه خیلی کمان، تقریباً هیچان، اما باز بهتر از هیچیان. «این جهان را در پیشگاه فرشته بستا، این جهانِ پیدا را، و از جهانِ ناپیدا یا از چیزهای نگفتنی همچون عشق، رنج، ستارگان یا دشواریِ بودن سخن مگو. ما باید از گفتنیها بگوییم، یعنی از چیزها: («به او از چیزها بگو. حیرانتر خواهد شد.»). اما کدام چیزها؟ ریلکه فهرستی احتمالی فراهم میآورد: شاید اینجا آمدهایم تا بگوییم: خانه، پل فواره، دروازه، درختِ میوه، پنجره و در نهایت: ستون، برج....»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.