یادداشت عطیه عیاردولابی

 هواتو دارم
        هواتو دارم کتابیه که این روزها دست خیلی از دوستانم و بهخوانی‌ها دیدم. اکثرا با دید مثبت درباره‌ش نوشته بودن و تعریفش رو کرده بودن. با توجه تجربیات منفی قبلی از این دست کتاب‌ها، تعریف‌هاشون قلقلکم می‌داد بخونمش. گذاشته بودم تو خواهم خواندها که بهم پیام دادن و گفتن بیا بخون نظرت رو بگو.
بعد از کلی خوش‌خوشان شدن که آخ جون منم بازی، منتظر شدم برسه دستم. 
کتاب شروع خوبی داره اما این شروع چندان دوام نداره. تقریبا از صفحه دوم این خوبی رو خراب می‌کنه و افت محسوسی داره. پراکنده‌گویی از همون اول آفت کتاب میشه. انگار نشستی کنار راوی اصلی و مستقیم به حرفاش گوش میدی. این طبیعیه که موقع تعریف شفاهی، آدم خاطرات رو پراکنده یا بدون پیش‌زمینه خاصی بگه و دو تا خاطره بعد تازه بره سراغ اتفاقی که برای خاطره قبلی بوده. ولی وقتی تبدیل به کتابی روایی میشه باید یه نظم و ترتیبی براش فراهم کرد. اصلا کار اون نویسنده کتاب همینه که خاطرات رو مدون کنه، براش طرح و پیرنگ داشته باشه و خوندنی‌ترش کنه. وگرنه یه تایپیست ساده هم می‌تونه همون حرفا رو بنویسه. نویسنده می‌تونست به جای روایت خطی زمانی خاطرات که گاهی ربطی هم بینشون نبود، از فلش‌بک استفاده کنه. هم تکه‌های ماجرا به هم چفت می‌شد هم خوندنش جذاب‌تر. 
این وسط کلی خاطرات نوشته شده که هر چی تا پایان کتاب منتظر شدم هیچ استفاده‌ای ازشون نشد. مثلا خاطره پرده خریدن مادر ستاره این وسط چی بود؟ یا ماجرای سوسک کشتنش؟ خرده خاطرات این ذهنیت رو ایجاد می‌کنه که قراره یه جا ازش استفاده بشه ولی بعدش هیچ خبری ازشون نبود. همه اینا با یه پیرنگ بهتر می‌شد. 
ایراد دیگه که بزرگ هم بود و تو ذوق می‌زد گفتن‌های مداوم بود. مثلا ستاره و مرتضی و خانواده‌هاشون از خیلی جهات فرق داشتن ولی این موضوع به شکل همین جمله چندبار گفته میشه. چند موردی که هم می‌خواد این تفاوت‌ها رو بشکافه فهرست‌وار چیزایی گفته میشه. می‌بینید! هر بار میگم "گفته میشه". روایت‌نویسی فقط ثبت عین به عین خاطرات نیست. نحوه نشون دادن وقایع از گفتن اونها مهم‌تره. 
بارها و بارها تو داستان از ترسو بودن ستاره گفته میشه. در عوض از شجاعت و دلاوری مرتضی. اصلا مجموع خاطرات این حس رو بهم می‌داد که ستاره یه دختر لوس دست و پاچلفتی بود و مرتضی انسانی تمام عیار و کامل. قطعا هیچ انسانی بی‌عیب نیست اما اینکه تو این روایت‌ها چنین تصویری رو ساخته بودن خودش بدتر باعث دافعه است. این درسته که یه نفر تو اوج جوونی انقدر دست از دنیا شسته باشه فی‌نفسه خارق‌العاده‌اس ولی واقعا لازم نیست به زور این ویژگی رو القا کرد. قطعا نه ستاره عیب مطلق بود که مرتضی بخواد تربیتش کنه نه مرتضی معصوم که همه بهش اقتدا کنن. حتی تو خیلی موارد برای من اثر عکس داشت و بیشتر بچگی و ناپختگی مرتضی رو می‌دیدم. مثلا یه بار ستاره بهش گفته بود می‌خوام با دوستام برم بیرون. مرتضی هم حرفی نزده بود ولی بعدا سرسنگین شده بود. ستاره که می‌پرسه چرا مرتضی میگه ازم نظر (اجازه) نخواستی که بری یا نه. اما همین مرتضی خیلی مواقع که تا دیروقت بیرون بود، خبر نمی‌داد یا سرخود حرکتی انجام می‌داد. گویا ولایت شوهر رو طور دیگه تعبیر کرده بود.
خوب بود به جای تمرکز روی مقدس‌سازی یه جوون زرنگ، متدین و اهل برنامه برای زندگی، اون رو واقعی‌تر نشون می‌دادن. خواننده خودش اونقدر باهوش هست که مطلب رو بگیره. 
اواخر کتاب اوضاع بهتر میشه، هم ریتم کار تندتر شده و حاشیه نداره و هم بیان احساسات به تعریف وقایع غلبه می‌کنه و میشه عمیق‌تر شد. آخرش رو هم خوب تموم می‌کنه اما خب فرصت‌ها برای نشون دادن ارزش‌های مورد نظر راوی و نویسنده گذشته. 

      
81

7

(0/1000)

نظرات

مافی

1403/8/6

پیشنهاد می دهید؟!
1

1

خیر. یه الگوی تکراری از این سری کتاب‌ها و البته بسیار ضعیف از نظر ادبی. اگه قراره شهید رو بشناسید می‌تونید به گوگل هم مراجعه کنید. 

0

مافی

1403/8/6

این کتاب بخصوص را نخوندم اما این ژانر داره از احساس مسئولیت زیاد ضربه می خوره. احساس مسئولیت زیاد بهمراه سودجویی :)
1

1

از هموناییه که تو پست سید حسن درباره‌شون گفتم کیلویی 

0