یادداشت عینکی خوشقلب
6 روز پیش
این کتاب یکی از معدود رمانهای تک جلدی نشر قدیانی است که خودم خریدمش. (باقی جلدها را خواهر و برادرم خیلی قبل خریده بودند و من فقط زحمت خواندنش را به عهده داشتم.) داستان در مورد خواهر و برادری است که به یک خانه جدید در میانهی جنگل می روند. آنها شایعاتی در مورد خانهی جدید شنیدهاند و وقتی به آنجا میرسند آدمهایی را میبینند که هر کدام نقص عضوی دارند و به همین خاطر هم دنبال حل معمای جنگل میروند و به هیولکها میرسند. به نظر میرسد نویسنده قصد داشته با داستانش به اهمیت طبیعت و محیط زیست اشاره کند. یادم هست وقتی خواندمش بدم نیامد، ولی حالا که فکر میکنم، خشونت داستان زیاد بود و شخصیتها دائم در معرض از دست دادن اعضای بدنشان بودند و حتی گاهی این حادثه واقعا رخ میداد! اگر دنبال کتاب دوستدار محیطزیست (!) هستید یک نگاهی به هیولکها بیندازید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.