یادداشت شیما شمسی

شیما شمسی

شیما شمسی

4 روز پیش

        نشر گمان را از «کمونیسم رفت ما ماندیم و خندیدیم» شناختم. نشری که توی بخش تجربه و هنر زندگی، فلسفه را می‌آورَد می‌چپانَد تو بطن زندگی. یا بهتر بگویم فلسفه را از زندگی بیرون می‌کشد می‌چپاند توی صفحات کتاب.

دستِ جناب بهخوان و یادداشت پر اشکِ «حبیبه جعفریان» مرا رساند به اعترافات تولستوی. کتاب نیم وجبی را اگر به قیمت روی جلد و بدون تخفیف نمایشگاه خریده بودم، دیوانه می‌شدم.

همین نیم وجب کتاب را رو حساب باکلاس بازی و استفاده کردن از وقت‌های مرده؛ با خودم کِف کشیدم تا عراق. توی راه نجف خوردم به آن‌جایی که تولستوی پوچ است و تاریک. حس کردم باخت داده‌ام که همچو کتابی را توی این سفر معنوی با خودم آورده‌ام. کتاب را بستم و نخواندم، توی همان کیف دستی‌ام بود که باهاش رفتم چسبیدم به ضریح ابوتراب و بعدترش شش‌گوشه. کناره‌های کتاب توی فشار کیفم حسابی مستفیض شد. حرم سقا حوصله‌ام سر رفت. آمدم بخوانم، باز پوچی و سردرگمی تولستوی زد توی ذوقم. کتاب را بستم. بعدها فکر کردم اگر کتاب را غیر از در حرم می‌خواندم، پوچی کتاب بیش از روشنایی واپسینش دلم را ورز می‌داد.

خانه که آمدیم، تولستوی «ایمان» آورد. من انفجار نورِ خاموشی را که توی حرم‌ها از خودم ندیدم، توی خانه پیدا کردم. گریه‌ام درآمد. بعد از مدتها با خدا حرف زدم و این‌بار دعوا نمی‌کردم. دلم تنگ بود. من به عرفان تولستوی نرسیدم ولی سیر حرکتش را دوست داشتم و غبطه خوردم.

بعد از اشک‌ ریختن؛ توی کانالم نوشتم: «انسان‌هایی که سوالِ درست در من می‌کارند؛ برایم محبوب‌ترند از آنانی که پاسخ بی‌مایه ارزانی‌ام می‌دارند» و تولستوی از این دسته آدم‌ها شد برایم.

درنظر داشتم سه‌گانه‌ای از محبوب‌ترین کتابهایی که خوانده‌ام تشکیل بدهم، آنهایی که دوست دارم بقیه را با شلاق به خواندن‌شان وادارم. دوتایشان را یافته بودم پیش از این (توی به‌خوان برایشان یادداشت نوشته‌ام). نامزدهای سومین کتاب بودن، رای نمی‌آوردند. تا زمانی که «اعترافات» آمد. و وَه که من چه سعادتمند شدم! حال می‌توانم با خیال راحت شلاقم را آماده کنم.😌🙂‍↔️
      
159

27

(0/1000)

نظرات

آن دوتای دیگر کدامند؟
1

1

شیما شمسی

شیما شمسی

3 روز پیش

مغالطات
سنگی بر گوری 

0