یادداشت الهام قنبری
1404/3/31
موقع عجیبی این کتاب رو خوندم، انگار نشانه هایی بود که الان باید میدیدم، حرف هایی که الان باید میشنیدم، انگار لازم بود که در جنگ کنونی، با خودم در جنگ قرار بگیرم، انگار لازم بود بخوانم که فردی به کشور جنگ زده ای میرود که در معرض مرگ باشد تا زندگی را بفهمد. خواندم، و بر قلبم سرنوشتی سنگینی میکرد که کتاب میگفت باید رهایش کرد. خواندم، و دنبال عشق بودم و از ان فراری، که کتاب گفت عشق و الوهیت در همه جا و همه کس هست، نمیتوانیم بخواهیم ادم ها ما را ان گونه دوست بدارند که ما میخواهیم خواندم، و میدانستم در هزاران نقطه از زندگی ام دچار بن بست شدم، راکد ماندن، چون میترسم که شروع کنم و شکست بخورم، پس نجنگیده باختم، که کتاب گفت همان جا، نقطه اغاز است، رویاهایی که باید دنبال کنیم... روز اول که به استاد سپردند مرا دگران را هنر اموخت، مرا مجنون کرد....
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.