یادداشت

ملکوت
        به نام او

چند خطی درباره بهرام صادقی، سنگر و قمقمه های خالی و ملکوتش

 خوشبختانه در ماهی که گذشت کل آثارِ مکتوبِ بهرام صادقی را خواندم. دو کتابِ سنگر و قمقمه‌های خالی (داستان کوتاه) و داستان بلند ملکوت و همچنین کتابهای خون آبی بر زمین نمناک (یادداشتهایی پیرامون آثار صادقی و شعرها و داستانهای پراکنده‌اش) و تاویل ملکوت نوشته محمدتقی غیاثی
اول از همه باید بگم که بنده‌ای که کمتر از آثار خارجی، داستان ایرانی خوانده‌ام و طبعاً فرم برایم بسیار مهم است بهرام صادقی را نویسنده بزرگی می‌دانم. نویسنده‌ای که چندین سر و گردن از بسیاری از نویسندگان هم نسل و پس از خود بالاتر است. 

در یک کلام داستانهای کوتاه صادقی حرف ندارد، خوشبختالنه من اول داستانهای کوتاه صادقی را خوانده‌ام و با ورود به دنیای صادقی با ملکوت روبرو شدم به همین خاطر به مانند بسیاری از دوستان ملکوت را مزخرف نمی‌دانم بلکه اثری بلند‌پروازانه و در عین حال نا موفق از نویسنده‌ای نابغه و به شدت فرم‌گرا می‌دانم که همین نبوغ و فرم‌گرا بودن در ملکوت گریبانگیرش شده است همان حرفی که گلشیری در مورد ملکوت می‌زند: "ملکوت داستانی‌ست که حرام شده و بهرام صادقی در ملکوت حرام شده است"
پس پیشنهاد میکنم اول سنگر و قمقمه‌های خالی را بخوانید تا ببینید که صادقی در این ۲۸ داستانی که بین سالهای ۳۳ تا ۴۸ نوشته چه نویسنده ساختارگرا ، نابغه و کاردرستی‌ست که حتی یک کلمه هم در داستانهایش بی‌حساب نیست.  برخی از داستانها به راحتی به بهترین داستان کوتاه‌های جهان پهلو می‌زند داستانهای با کمال تاسف سراسر حادثه یک روز صبح اتفاق افتاد صراحت و قاطعیت، عافیت و سنگر و قمقمه‌های خالی
جالب است که صادقی زمانی به داستان سورئال رو می‌آورد که در دنیا نویسندگانی چون آلن روب‌گریه و دیگران در پی طرح انداخت رمان و داستان نو هستند. البته در خاطرات خانواده صادقی آمده که او به واسطه زباندانی با آثار روز جهان آشنا بود به هر رو صادقی در داستان کوتاه هم از لحاظ ساختار و هم از لحاظ نگاه پوچ‌گرایانه طنزآلود (طنزی به واقع بدیع) واقعا قابل ستایش است.

و اما چرا ملکوت داستان خوبی نیست؟

ملکوت را با  بوف کور صادق هدایت مقایسه می‌کنند.
پر بیراه هم نمی‌گویند و این دو داستان از جهاتی به هم نزدیک‌اند.
من پس از ملکوت برای بار دوم بوف کور را خواندم و چندین تاویل نیز 
دو رمانی که از لحاظ ساختار در زمان خود مهم و قابل توجه بوده‌اند و شاید به همین واسطه و قابلیت تاویل‌پذیری هر دو اثر در بین اهالی ادبیات معروف شده و یادداشتهای متعددی پیرامون آنها نوشته شده البته حجم یادداشتها و کتابها در مورد بوف کور چندین برابر است
ولی چرا من و بسیاری چون من این دو کتاب را دوست نداریم؟ 
به نظر من مهمترین دلیلش این است که این دو داستان از بسیاری جهات ارتباط کمی با فرهنگ ما دارند که در جزئیات هم خودشان را نشان می‌دهند مثلا در ملکوت در خاطرات م.ل او از قصر دوران کودکی خود یاد میکند در صورتی که در افواه مردم ما قصر مورد استفاده نیست بیشتر از کاخ یا عمارت استفاده میشود یا در بوف کور پیرمرد خنزرپنزی با کالسکه تردد می‌کند در صورتی که کالسکه وسیله‌ای غربی و بیشتر مخصوص خانواده‌های درباری بوده و پیرمرد خنزرپنزی قاعدتا باید با درشکه رفت و آمد می‌کرده یا نکته دیگر در مورد تاثیر از سینمای اکسپرسیونیستی آلمان در ملکوت و تاثیری که حبیب احمدزاده در کتاب کد ۲۴ به صورت مبسوط و با مصداقهای متعدد در مورد بوف کور به آن اشاره می‌کند. نه سلاخی و مثله کردن زن اثیری در بوف کور به فرهنگ ما ارتباطی دارد نه سلاخی پسر م.ل توسط خودش و کشت و کشتارِ دکتر حاتم هر دو تحت تاثیر فرهنگ غربی پرداخت شده‌اند.
نکته بعد در مورد ملکوت در قیاس با بوف کور به نظر من با توجه به اینکه قلمِ صادقی به مراتب از هدایت قویتره و اینکه فرم داستانی را به مراتب بهتر از هدایت می‌شناسد و رعایت می‌کند ولی بوف کور از ملکوت اثر بهتر و قابل دفاع‌تری‌ست چرا که بوفِ کور اضطراب سبک ندارد ولی ملکوت دارد.
 نبوغ و ساختارگرایی که در داستان کوتاه‌های صادقی برگه برنده او محسوب می‌شدند در ملکوت بلای جانش شده‌اند.
یعنی ملکوت در بسیاری از جاها سورئال یک دفعه در هنگام توصیفِ جنی که از شکم آقای مودت بیرون می‌آد به طرز خنده‌آوری فانتزی میشه در برخی جاها خصوصا در رفتار دکتر حاتم وارد ژانر وحشت میشه (در این زمینه بوف کور موفقه چرا که در همان صحنه مثله کردن زن اثیری داستان بارها این نکته را گوشزد می‌کند که راوی روان‌نژند است و ممکن است تمام این سلاخی‌ها اوهام او باشد ولی در ملکوت این‌گونه نیست)  در عین حال به صورت گل‌درشت میخواد داستان سمبولیستی هم باشه. و در آخر اینکه هیچکدام از اینها نیست و معجون درهم‌جوشی ست که در بهترین حالت تحسین مخاطب را به خاطر آشنایی داستان‌نویس با  ژانرهای مختلف ادبی برمی‌انگیزد و الا خود داستان موفقیت آمیز نیست. پس دوباره باید گفت صادقی در ملکوت حرام شده است.

در آخر اینکه این دو داستان دستمایه خوبی برای آدمهای دانشمند و در عین حال بیکاری‌ست که بیایند و بر روی آن تاویل و تفسیر بنویسند مثلا آقای غیاثی در نیمه دوم کتاب تاویل ملکوت (نیمه اول کتاب بسیار خوب و کارگشاست) تمام همتش را صرف می‌کند که بگوید، دکتر حاتم عزرائیل است، فرد ناشناس خداست. شکو توده مردم‌اند، مودت روشنفکر است، م.ل نویسنده است و ... و اینجاست که ما با جمله عمیق و اساسی "که چی؟" از دهان خواننده بی‌ادعای کاردرست روبرو می‌شویم. البته اگر "خب حالا به من چه؟" رو هم ضمیمه‌اش کنند بهتر می‌شود.
      
15

15

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.