یادداشت فاطمه رحمانیفر
1403/6/1
کتاب در 《جبهه غرب خبری نیست》، من را با دنیای جدیدی آشنا کرد. دنیایی در میانهی جنگ جهانی اول که پر از ناامیدی، درد و رنج است. این کتاب تصویرهای فوقالعاده گویا و وحشتناکی از روزهای جنگ آلمان در برابر فرانسه و روسیه و انگلستان و آمریکا نشان میدهد. آلمانی را نشان میدهد که تماما جنگ زده است. خانوادهها به سختی غذایی برای خوردن پیدا میکنند و این در حالیست که اگر به زور به سربازان، خوراک لوبیا و گوشت برسد جشن میگیرند. شخصیتها در این داستان زندهاند. لمس میشوند و کنار تصویرسازیهای ناب جنگ، سر و شکل میگیرند. این کتاب پیرنگ دارد. اما این پیرنگ آنچنان در تصویرها و بیان صحنههای دلخراش جنگ آمده که اصلا به چشم نمیآید. در واقع بیشتر شبیه به یک خاطره نویسی قوی و موفق از آب درآمده. پایانش هم به دراماتیکترین حالت ممکن شکل میگیرد. شخصیت اصلی با گزارشهایی که در فصل ۱۰ و ۱۱ میدهد از حال روحی افتضاحش میگوید و بعد دق میکند و جان میدهد. تصویر جلد و عنوان کتاب کاملا گویای خط به خط و کلمه به کلمهی آن است. در مورد ترجمه نشر چشمه، ترجمه هم کاملا خوانا و قابل درک است. در کل منی که سخت با این جور کتابها کنار میآیم اگر همراهی با حلقهی کتاب و تصویرسازیهای عالی نویسنده نبود عمرا تمامش میکردم. تصویرها آنچنان ملموس و دیدنی بود که حتی گاهی سخت کتاب را بر زمین میگذاشتم. اما باز هم نمیتوانم بهخاطر نداشتن یک خط داستانی جذاب ببخشمش!!!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.