یادداشت هانا خوشقدم

هنر چاق بودن
        بسم‌الله 
می‌گویند روزی یک گروه انگلیسی, چند آفریقایی را اجیر کردند تا آنها را از دل جنگل‌های استوایی عبور دهند. آنها دو روز بی‌وقفه، تمام روز را راه رفتند. روز سوم هرچه کردند مردان آفرقایی قدم از قدم برنداشتند. حتی وعده پول دو برابر هم کارساز نبود. علت را پرس و جو کردند. آنها پاسخ دادند « آنقدر این دو روز تند راه آمدیم که روح‌مان از خودمان جا مانده؛ اینجا می‌نشینیم تا برسد!» 
حالا حکایت لاغر شدن خانلری است. آنقدر با عمل معده، به سرعت وزن از دست داده که روحش در چاقی جا مانده. برای همین کتاب بجای آنکه پر از لذت باشد پر از حسرت است. حتی اصرارش برای اثبات «من هم یکی هستم مثل شما» در محضر خوانندگان فرضی و به احتمال زیاد چاق کتاب، برایم خیلی عجیب بود. 
خودافشایی‌ متن از قسمت‌های خوب و شوک‌کننده‌اش بود و برای مخاطب ادبیات روایی ارزشمند. اما معلوم بود که آنها را بعد از لاغری نوشته. مثل آنکه بعد از نشستن پروازت در فرودگاه امام خمینی، تازه قلم برداری و از پکن بنویسی. پکن سه روز پیش! 
همه نکات نغز و جذاب فصل‌ها، و طنازی عنوان‌ها یه طرف، «بطرف پاندا» هم یک طرف. سر و شکل درست روایت و صداقت به اندازه و متن بدون زوائد، واقعا قدر یک هات‌داگ پنیری چسبید. 
ولی باید نویسنده را یکبار توی یک رستوران پیدا کنم. درست همانجا که نمی‌تواند قاشق پنجم برنج را بخورد، چون از معده‌اش اندازه چهار قاشق بجا مانده، بزنم روی شانه‌اش و سه بار بگویم:
رامبد خانلری، تو هیچی از لاغر شدن نمی‌دونی 
رامبد خانلری، تو هیچی از لاغر شدن نمی‌دونی 
رامبد خانلری، تو هیچی از لاغر شدن نمی‌دونی

علی‌الرغم تمام چیزهای جذاب و جالبی که راجع به چاقی می‌دانستی.

      
34

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.