یادداشت 𝑴𝒂𝒔𝒐𝒖𝒎𝒆𝒉
دیروز

به نام خدا حس و حالی که این کتاب به من میداد بسیار توصیف ناپذیر هست که( نمیتونم توصیفش کنم😅) .مطالب و داستان هایی که تا الان به گوشم نخورده بود و چیزی از آن نمیدانستم. مثلا نمیدانستم که در تاریخ ۲۷ آبان سال ۱۳۵۷ مردم انقلابی مشهد تظاهرات و راهپیمایی کردند که با دخالت نیروی نظامی مواجه شدند که در همان لحظه درگیری هنگامی آغاز می شود که جمعیت در اطراف حرم امام رضا < ع> مشغول راهپیمایی بودند ، مردم به حرم پناه بردند و ماموران آنها را تعغیب کردند و به روی آنها آتش گشودند و با شدت یافتن .... که در آخر دیوار های حرم مطهر شده خونین و مردم شعار [ ایران شده کرب بلا مهدی بیا معدی بیا] میدادند. این یکی از رویداد هایی بود که زمان امام خمینی<ره> اتفاق افتاده و در کتاب ذکر شده. به نظر من خبرنگاری و روزنامه نگاری شغل جالب و تحسین برانگیزی است مخصوصا در زمان امام خمینی، هنگامی که امام و اطرافیانش پس از کلی رفت و آمد برای زندگی کردن در کشور های مختلف در نوفل لوشاتو اقامت گزیدند که خبرنگار ها یکی از مهمترین شغل ها را داشتند. کتاب میگوید که روزیصص نبوده است که دانشجو ها ،خبرنگار ها و مسئولان روزنامه به نوفل لوشاتو و خانه ی امام نروند و با او قرار ملاقات نگذارند چه قرار کاری و چه قرار دیداری. این را که میگم را میدانستم اما حالا بهش یقین پیدا کرده ام زیرا در کتاب شرح میدهد که امام در سراسر کشور ها چه کشور های عربی و اسلامی و چه کشور هایی مثل آمریکا و انگلیس طرفداران بسیار بسیار زیادی داشته است. هنگامی که این کتاب را خریدم تصورم این بود که کتاب میخواهد از زمان تولد امام تا دهه ی فجر و یا رحلتشان روایت کند.اما سخت در اشتباه بودم کتاب از زمان سکونت گذیدن ایشان تا دهه ی فجر روایت میکند. شروع داستان،شروع داستان جالب و برایم بسیار شُک آور بود: داستان زمانی شروع می شود که پسران در کلاس درس مدرسه شان مسابقات روزنامه دیواری در پیش دارند و موضوع روزنامه دیواری فعالیت های امام خمینی <ره> است.دو دوست به اسم محمد و شخصیت اصلی داستان که اسم ندارد ( پسر) میخواهند در مسابقات شرکت کنند .( پسر) موضوع هجرت به نوفل لوشاتو انتخاب میکند اما نمیتواند هیچ اطلاعاتی برای روزنامه دیواری اش پیدا کند برای همین محمد دوست صمیمی ان برای اینکه او از دادن مسابقه پشیمان نشود به او دفترچه ای میدهد به اسم کبوتر حرم که نوشته ی پدر خود محمد است که این دفترچه درباره ی امام خمینی است و متن این دفترچه محتوا کتاب است ( پسر) با خواندن این دفترچه شیفته ای امام میشود و دیگر نمیتواند دفترچه را کنار بگذارد. نکات مثبت ✅️ ۱_ مطالب کتاب بسیار عالی هستند و به درد نوجوان ها میخورد. ۲_ به نظرم اثر نویسنده خوب بود زیرا بین مطالب زندگی امام خمینی قصه دیگری هم بیان شده بود. ۳_ اینکه قصه زندگی امام خمینی با شروع یک مسابقه روزنامه دیواری شروع شود بسیار دوست داشتنی است. ۴_ نام کتاب هم آدم را قلقلک میداد و جالب بود. ۵_ اطلاعات کمی هم که از شخصیت های قصه مثل محمد صداقتی می داد هم کافی و خوب بود. ۶_ خود کتاب هم عالی بود😁 نکات منفی یا نقاط ضعف❌️ ۱_ اگر کتاب اطلاعات بیشتری در مورد امام و اطرافیانش به خواننده میداد میتوانستم بهتر درک کنم. ۲_ ای کاش کمی بیشتر از شخصیت اصلی یعنی امام و رفتار هایش ان گفته می شد. ۳_ طور توصیف کردن خانواده( پسر) کمی اذیت کننده و رو مخ بود. ۴_ و از همه بدتر این این است که در شروع داستان در مدرسه مسابقه ی روزنامه دیواری برگزار شده بود آیا محمد یا ( پسر) با این همه مطالعه در مسابقه شرکت کردند؟ آیا برنده شدند؟ آقای نویسنده چرا ته داستان رو ننوشتی ؟خسته شدی؟ . این یه موضوع من را خیلی آشفته کرد زیرا از اول داستان دو موضوع شروع شده بود اولی امام خمینی بود و دومی مسابقه ی روزنامه دیواری این یکی بدجوری زد تو ذوقم. کل این چیزی که نوشتم این است که نویسنده با شروع دهه ی فجر داستان را تمام کرده است. ۵_ تصویر جلد کتاب هم تعریفی نداشت. برگرفته از یک خاطره: آخه برادر من اخوی ،جناب تصویرگر توی کتاب این همه از عظمت و بزرگی امام گفته شد آخه چرا این عکس؟! اما در کل و کلام آخر و یک جمله کپی شده از یاداشت یکی از دوستای بهخوانیمون << واقعا مگه میشه کتابی از قهرمان های کشورت بخونی و خوشت نیاد؟!🥰>> امیدوارم یاداشتم به اندازه کافی خوب باشه و و شما دوست عزیز که یاداشت منو خوندی را به این کتاب جذب کنه.🥰 راستی من این یه تیکه رو خیلی دوست داشتم 🥰 : دختری که به دیدار امام آمده بود حجابش مانتو و روسری بود بعد از کلی تهیه گزارش و حرف زدن با امام از ایشان پرسیدند که آیا حجابم خوب است؟ امام گفتن بله اما وقتی به ایران آمدی چادر سرت کن.
(0/1000)
نظرات
دیروز
یادداشتت خیلی خوب بود. واقعا نسبت به اوایل پیشرفت کردی! احساس افتخار😌 پسره اسم داشت ها.... یادم نمیاد اسمش و این کتابه رو خیلی وقت پیش خوندم... ولی مطمئنم اسم داشت!
0
𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮 ✨
دیروز
0