یادداشت الهه عباسپور

لافکادیو
        شیری که جوابِ گلوله را با گلوله داد. وقتی تازه‌نوجوان بودم، وسط مهمانی، یکی دو ساعته خواندمش. جوری دلبسته‌ی این کتابم که بر خلاف خیلی داستان‌های دیگر، نه شروعش، نه پیچشش، و نه انتهای ماجرا از یادم نرفته. تصویرگری خود سیلورستاین هم هنوز جلوی چشمم است؛ آن شیر شکم‌گنده‌ی یال‌پریشان، ایستاده رو دوپا، خیره به اسلحه، بین همه شیرهای ترسانِ دیگر.
لافکادیو خودِ خودِ نوجوانی است. یک تلاشِ جدی برای پیدا کردنِ جوابِ من کی‌ام؟ و بعد گره خوردن بین هزار و یک جواب.
فکر کنم من هم همراه لافکادیویِ طفلی، انتهایِ کتاب، رفته‌ام به سمت افق و گم شده‌ام. کاش جفتمان زودتر پیدا شویم:).
      
204

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.