یادداشت فاطمه توکلی
1404/2/12
این کتاب مدت های زیادی توی لیست خواندن من بود اما از اونجایی که خرید رمان و داستان اولویت اولم نیستن و فعلا کتاب های دیگه ای رو برای خرید انتخاب می کنم ، مدت ها نخونده بودمش سالها قبل که شروع به خواندن رمان ها و داستان های خارجی کردم به شدت تفاوت دیدگاه های فرهنگی و اجتماعی برام جالب توجه بود. از رمان هایی آمریکایی گرفته تا اروپایی، هر کدوم ادبیات، جمله بندی، نوع بیان عواطف و احساسات، ارزش ها و ... متفاوتی داشتن که گاهی حتی تحملش برام سخت بود و گاهی شیرین. با این حال وقتی با کتاب های آسیای شرقی به ویژه کره و ژاپن آشنا شدم ، حس بهتری داشتم به نسبت زمانی که با رمان های غربی گذروندم معجزه های خواربارفروشی نامیا یکی از اون کتاب هایی بود که در عین سادگی و صمیمت، ارزش هایی رو که برای ما هم آشنا هستند بیان میکرد. نمیدونم سالها دیدن سریال های کره ای و انیمه های ژاپنی یا ریشه های اخلاق محور ارزش های اخلاقی شرق، یا قلم جذاب نویسنده یا ترجمه ی روان کتاب، شاید هم همه شون با هم، منو مجذوب کتاب کرد .... تصویرش توی ذهنم شکل گرفت و همراه شدم... توی فضای خواربار فروشی قرار گرفتم، روی تاتمی های خاک نشستم و وقتی همراه شوتا رفتم تا خودکار بردارم، دستم از زمختی قلم های قدیمی اذیت شد... مهربانی و عصبانیت آتسویا رو لمس کردم و خنگی مهربون کوهِی رو لمس کردم... بعدش شگفت زده شدم از اینکه چقدر آدم های ساده ای که زندگی عادی ما براشون یه آرزوئه؛ مثل به یتیم... چقدر محبت مادری و احترام فرزند به والدین چیز خوبیه که ما داریم و بقیه دنبال درونی سازی و ایجادش هستن و یه چیزی مثل همبستگی *درست* خانوادگی برای ما بدیهی و نهادینه ست ولی برای بقیه سواله و دنبال جوابش هستن... از طرفی با وجود مبانی قوی و قواعد درست و محکم ارزشی و اخلاقی، چقدر نهایدنه سازی شون مهمه و جامعه ی شرقی در *برخی* موارد از ما جلوتره در نهادینه سازی اینها... در کل این داستان رو به شدت دوست داشتم... بارها از لحاظ تنوع داستان های شخصی یاد «کتابخانه ی نیمه شب» افتادم که داستان یک ادم با سرنوشت های مختلف بود و به لحاظ نوع دیدگاه یاد «در کتابخانه پیدایش می کنی» افتادم ... داستان در مورد سه جوان هست که بعد از یه دزدی وارد یه خواربارفروشی متروکه میشن که چندین ساله خالیه.. بعد متوجه میشن سی چهل سال قبل صاحب این خواربارفروشی، یه سیستم طراحی کرده و هرکس مشکلی داشته به نامه می نوشته و توی صندوق مینداخته، اون نامه رو می خونده و جوابش رو می نوشته و جایی میذاشته و فرد میومده بر میداشته... یه جورهایی مشاوره ی زندگی میداده... این جوری میشه که ما با داشتان های ادم های مختلف همراه میشیم ولی در نهایت این داستان ها بی معنی و پراکنده نیستن و یه حلقه رو تشکیل میدن که از عمل تا تاصیر بین یک روز تا هفتاد سال ممکنه فاصله ی زمانی باشه اما نهایتا نتیجه میشه تکمیل این حلقه و به شدت با باورهای اسلامی من سازگار بود. روابط علی و معلولی موجود در داستان ، شخصیت پردازی ها، تفاوت اتفاقات، تفاوت دیدگاه ها و سرنوشت ها و حتی تفاوت برداشت های آدم ها از گزاره ی واحد، نقاط قوت کتاب بودن. لوپ زمانی و رفت و برگشت نامه ها، داستان رو برای من جذاب کرد. از ابتدای داستان وقتی شخصیت های اصلی رو شناختم توقعی برام ایجاد شد در مورد نتیجه گیری داستان که اتفاقا به اون نرسید و به چیز بهتری رسید و به جای پایان خوش، پایان خیر و رشد شخصیتی به همراه داشت و این بران دلچسب تر بود. کتاب از دسته کتاب هایی هست که برای قشر نوجوان جذابه ولی خب یک سری مواردی داره که اگر میخواید به نوجوان توصیه ش کنید بهتره در جریان باشید... توصیفات زیاد و خاص از گروه بیتلز، اشاره زیاد به شرابخواری، فرزند داشتن از رابطه نامشروع و زنان میزبان در بار از جمله مواردی بود که در طرح مشکلات افراد بهش اشاره شده بود (هرچند باز نشده بود و اشاره وار بود) و در یکی از داستان ها هم بحث خانواده طوری مطرح شده بود که میشد ازش سوء برداشت کرد ولی نهایتا حرف نویسنده بد نبود. در کل کتاب و فضاش رو عمیقا دوست داشتم و پیشنهاد می کنم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.