یادداشت مجید اسطیری

ترس و لرز
        یکی از جنبه های تاثیرگذار بحران کرونا مربوط به تعطیلی آیین های مذهبی بود و هست. من هرگز نشنیده بودم که در تاریخ اسلام یک سال مراسم حج برگزار نشود. ولی این اتفاق امسال افتاد. پس شاید همه ما باید یاد بگیریم جنبه کاملا فردی دین داری را تمرین کنیم. چیزی که کیرکگور خیلی بر آن اصرار داشت و گوهر دین را در آن میدید. در رابطه مطلق با مطلق: فرد با خدا. و این رابطه کامل ترین تجلی اش از نظر کیرکگور در امتحان الهی قربانی کردن فرزند برای ابراهیم -پدر ایمان- بود.
همان طور که کیرکگور خودش را کمتر از آن میداند که ابراهیم را درک کند و فقط میتواند در برابر او شگفتزده بشود، من هم خودم را کمتر از آن میدانم که چیز تازه ای در این کتاب کشف بکنم و فقط از عمق نگاه نویسنده حیرتزده ام.
مهم ترین دریافتی که میتوان از کتاب داشت این است که یک ساحت زندگی ساحت زیبایی شناسانه است که در آن انسان می آموزد چگونه میتوان زندگی را گرامی داشت. اما ساحت اخلاقی از آن فراتر است و انسان در این ساحت می آموزد باید به خاطر جامعه از زندگی فردی خودش بگذرد. اما از آن هم بالاتر ساحت ایمان است که حتی اخلاق هم نمیتواند آن را توضیح بدهد. آری اخلاق نمیتواند کاری که ابراهیم کرد را توضیح بدهد
ترس و لرز اصلا کتاب روانی نیست و علتش به نظرم نثر استعاری و موجز کیرکگور باشد اما من این یازده برش روشن و شفاف را از کتاب برگزیدم که واقعا احتیاج به هیچ توضیح اضافه ای ندارند:
 "کیرکگور می گوید: من ابراهیم نیستم. اما مسأله برای او این است که ابراهیم را توصیف کند، او را بفهمد، یا به عبارت دقیق تر بفهمد که نمی توان او را فهمید، مسأله این است که باید با صداقت هرچه تمام تر مرزهای میان حیطه های گوناگون زندگی را مشخص کرد، باید با صداقت هرچه تمام تر زندگی کردن تا پایان با اعتقاد مذهبی را دید، در اعتقاد زندگی کرد و ایمان را که شرابی است مردافکن به چیز دیگری، به آب بی مزه عقلانیت هگلیان، وامگذاشت..."

 "_
در حالی که به نظر می رسد «ترس و لرز» فریادی است که کیرکگور توسط آن نامزدش را می خواهد و او را مطالبه میکند اما در آثار بعدیش کیرکگور ملاحظه میکند که طلب فلان نعمت خاص از خداوند گناه است و فقط باید از او خواست که آنچه را که می خواهد بدهد عطا کند؛ او میگوید که باید به گونه ای مطلق با مطلق رفتار کرد و به گونه ای نسبی با نسبی؛ او انسان مذهبی را همچون بیگانه ای در جهان زمانی تصویر می کند؛"

 "_
نه! هر آن کس که در جهان، بزرگ بوده است فراموش نخواهد شد. اما هر کس به شیوۀ خویش و هر کس به قدر عظمت محبوب خویش بزرگ بوده است. زیرا آن کس که خویشتن را دوست داشت به واسطه خویشتن بزرگ شد، و آن کس که دیگران را دوست داشت به برکت ایثار خویش بزرگی یافت؛ اما آن کس که خدای را دوست داشت از همه بزرگ تر شد. یکایک آنان باید به یاد آورده شوند، اما هر کس به قدر توقع خویش بزرگی یافت..."

 "بيان اخلاقی عمل ابراهیم این است که می خواست اسحاق را به قتل برساند؛ بیان مذهبی آن این است که می خواست اسحاق را قربانی کند؛ اما در همین تناقض اضطرابی که می تواند انسان را بی خواب کند، نهفته است، اما ابراهیم بدون این اضطراب ابراهیم نیست..."

 "مردم معمولا به اکناف عالم سفر می کنند تا چیزهای عجیبی از انسانها را سیاحت کنند. من به این چیزها علاقه ای ندارم. اما اگر میدانستم شهسوار ایمان کجا زندگی می کند، پای پیاده به زیارتش می شتافتم. زیرا به این شگفتی به طور مطلق علاقمندم؛ آنی از او جدا نمی شدم؛ هر لحظه حرکات او را زیر نظر میگرفتم، خود را مادام العمر ایمن می دانستم و اوقاتم را به دو قسمت یکی برای نگریستن به او و دیگری برای عمل کردن به حرکات او تقسیم می کردم،"

"هیچ کس حق ندارد به دیگران بباوراند که ایمان چیزی پیش پا افتاده و آسان است در حالی که برعکس از همه چیز بزرگ تر و دشوارتر است.
اما مردم میپندارند كل ماجرا به همان سرعت که نقل می شود سپری می شود: بر اسبی راهوار می نشینند و در چشم بهم زدنی می رسند و بی درنگ گوسفند را می بینند. فراموش می کنند که ابراهیم بر چارپایی کند راه می پیمود، و سفر سه روز به درازا کشید، و مدتی بایست تا هیزم آورَد، اسحاق را ببندد و کارد را تیز کند..."

 "ابراهیم با عملش از کل حوزه اخلاق فراتر رفت؛ او در فراسوی این حوزه غایتی داشت که در مقابل آن این حوزه را معلق کرد. زیرا مایلم بدانم چگونه می توان عمل او را در رابطه با امر کلی قرار داد. عمل ابراهیم به خاطر نجات یک خلق، یا دفاع از آرمان کشور نبود. کل عملش اقدامی کاملا شخصی است. پس در حالی که عظمت قهرمان تراژدی در فضیلت اخلاقی اوست، عظمت ابراهیم به واسطه فضیلتی کاملا شخصی است."

"_
اما چگونه میتوان از اقربا نفرت داشت؟!
وظیفه مطلق می تواند به انجام عملی منجر شود که اخلاق آن را منع کرده است، اما به هیچ وجه نمی تواند شهسوار ایمان را از دوست داشتن بازدارد. این آن چیزی است که ابراهیم نشان می دهد. لحظه ای که میخواهد اسحاق را قربانی کند به لسان اخلاق از او متنفر است. اما اگر به راستی از او متنفر باشد می تواند مطمئن باشد که خدا این قربانی را از او نخواسته است؛ در حقیقت قابیل و ابراهیم یکسان نیستند."

 "مذهب تنها قدرتی است که میتواند زیباشناسی را از نزاعش با اخلاق نجات دهد."

"زیباشناسی بی تعارف می پذیرد که در ازدواج مثل حراج، هر چیز در همان حالتی که به هنگام فرود آمدن ضربه چکش هست به فروش می رسد. زیباشناسی تنها مراقب آن است که عشاق را در آغوش یکدیگر بیاندازد و به بقیه اش کاری ندارد. می بایستی بقیه ماجرا را می دید، اما او وقتی برای این کار ندارد بلکه هم اینک در تدارک آن است که زوج دیگری را پیوند دهد. زیباشناسی از همه علوم بی وفاتر است. هرکس واقع آن را دوست داشته به گونه ای بدبخت شده است؛"

 "هر اندازه نیز نسلی از نسل دیگر بیاموزد باز هم هرگز نمی تواند عنصر اصالتا انسانی را از نسل پیش فرا گیرد. از این حیث هر نسلی از ابتدا آغاز می کند، هیچ نسلی وظیفه تازه ای فراتر از وظیفه نسل قبلی ندارد و از آن پیشتر نمی رود، به شرط آنکه این نسل به وظیفه خود خیانت نکرده و خود را فریب نداده باشد..."
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.